جدول جو
جدول جو

معنی قنب

قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
تصویری از قنب
تصویر قنب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قنب

قنب

قنب
کاسه گل، نیام شکوفه یونانی تازی گشته شان کنف کنف کنب شاهدانه. یا قنب بری. شاهدانه. یا قنب کند، شاهدانه
فرهنگ لغت هوشیار

قنب

قنب
کنب. کنف. شهدانه. شهدانق. شهدانج. (ابن بیطار). درخت شاهدانه. (از اقرب الموارد). سه نوع است بری و بستانی و هندی که کنب است. (منتهی الارب) (آنندراج). معرب کنب است و آن رستنیی باشد که آن را بنگ و تخم آن را شاه دانه گویند. (برهان) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). معرب از کنب فارسی است و برگ او را بنگ و اسرار ورق الخیال و حشیش گویند و پوست ساق او را کنب و تخم او را شاهدانه و شکوفه و غبار زغبی او را چرس نامند برگش مرکب القوی و درسیم سرد و خشک و با حرارت لطیفه و برودت کثیفه و مسکر و بسبب جر و حاره مفرح و مشهی و مبهی بالعرض و بعد از تحلیل جزو حاره و بقای اجزای بارده مخدر و مضعف حواس و جگر و معده و مورث فساد رنگ رخسار و استسقا و بلاده و کسالت و جنون و تکدر روح دماغی و اکثار او قاطع باه و مخفف منی و شیرینیها مقوی فعل او و ترشیها مفسد آن است، بری و بستانی میباشد و بری او را برگ مایل به سفیدی و پوست او باز نمی شود و تخمش شبیه به حب السمینه و قوی تر از بستانی است و قطور عصارۀ او کشندۀ کرم گوش و سعوط آن منقی دماغ و شستن سر با طبیخ او رافع ابریه و قمل موی سر و ضماد مطبوخ بیخ او رافع اورام حاره و مسکن درد آن و قدر شربتش از یکدرهم تا دو درهم و غیر معتاد را زیاده از آن کشنده است و شاهدانه در اول سیم گرم و خشک و محلل ریاح و مسکن غثیان و مدر بول و قابض طبع و مخفف منی و بودادۀ اورا ضرر کمتر است و اکثار او باعث قرحه احشا و مصلحش خشخاش و سکنجبین است، و ذرور کنب پوسیده را جهت جراحات مجرب دانسته اند و روغن شاهدانه که بدستور روغن بادام گیرند گرم و خشک و جهت درد اعصاب و صلابت رحم و درد گوش و رفع اورام صلبه نافع و شرب آن قاطع باء است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا

قنب

قنب
غلاف نرۀ اسب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). غلاف قضیب فرس. (تاج المصادر بیهقی). غلاف ذکر اسب و استر. (مهذب الاسماء) ، تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج). کناره فرج. (مهذب الاسماء) ، بادبان کلان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زه کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، چنگال شیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه از دست آن که چنگالش را بدان داخل کند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

قنب

قنب
ظاهراً تصحیفی از شهر قم است و منسوب بدان قنبی است. مولانا جلال الدین رومی در دیوان شمس گوید:
تو بدان خدای بنگر که صد اعتقاد بخشد
ز چه سنی است مروی، ز چه رافضی است قنبی.
مولوی.
رجوع به دیوان شمس تبریزی شود
لغت نامه دهخدا

قنب

قنب
برآمدن شکوفه از غلاف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا