جدول جو
جدول جو

معنی فگد - جستجوی لغت در جدول جو

فگد
(فِ گَ)
کسی که سر قریه و ده باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرد
تصویر فرد
مقابل زوج، در ریاضیات ویژگی عددی صحیح که مضرب دو نیست و اگر بر دو تقسیم شود یک واحد اضافه می آورد، یگانه، بی همتا، بی نظیر، واحد شمارش برخی چیزها، عدد، تا، هر یک از اعضای جامعۀ انسانی، انسان، شخص، در علوم ادبی یک بیت شعر که معنی و غرض در آن تمام شده باشد، تک، تنها، خالی، خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصد
تصویر فصد
رگ زدن و خون گرفتن از ورید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقد
تصویر فقد
گم کردن، از دست دادن، فقدان، نبود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فند
تصویر فند
مکر، حیله، فریب، نیرنگ، دروغ، ترفند، برای مثال چه کند با تو حیلۀ بدخواه / پیش معجز چه قدر دارد فند (شمس فخری - مجمع الفرس - فند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهد
تصویر فهد
یوزپلنگ، پستانداری درنده و گوشت خوار، شبیه پلنگ ولی کوچک تر از آنکه بر روی پوست خود خال های فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لگد
تصویر لگد
لت یا ضربه ای که با پا به کسی یا چیزی زده شود
لگد انداختن: لگد پراندن ستور
لگد افکندن: لگد پراندن ستور، لگد انداختن
لگد پراندن: لگد انداختن، لگد زدن
لگد پرانیدن: لگد انداختن، لگد زدن، لگد پراندن
لگد زدن: با پا به کسی یا چیزی زدن، لگد انداختن ستور
لگد کردن: پا بر روی کسی یا چیزی گذاشتن، پایمال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فود
تصویر فود
پود، رشته، نخ، مقابل تار، رشته ای که در پهنای پارچه بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
شمشیر عبدالله بن رواحه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یا فردالشجاع. ستاره ای است. (اقرب الموارد). کوکبی که به 23 درجۀ جنوب قلب الاسد مائل به مغرب در صورت شجاع است و آن را قلب الشجاع و عنق الشجاع و سهیل الشام گویند. (یادداشت به خط مؤلف). ستارۀ سرخی است بر گردن شجاع که یکی از صور فلکی است. (حاشیۀ ص 177 لیلی و مجنون چ وحید) :
چون فردروان ستارۀ فرد
بر فرق جنوب جلوه میکرد.
نظامی.
رجوع به فردالشجاع شود
یکی از دو کوهی که آنها را فردان گویند و در دیار سلیم است به حجاز. (معجم البلدان). موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ رُ)
متفرد. (اقرب الموارد). یگانه و یکتا و منفرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ / فَ رَ)
یکتا و یگانه. (از منتهی الارب). واحد و در این معنی فرد، به سکون راء، جایز نیست. (از اقرب الموارد).
- سیف فرد، شمشیر باجوهر و بی عدیل. (منتهی الارب).
- شی ٔ فرد، چیز یگانه. (منتهی الارب).
، بی مانند و بی نظیر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ رُ)
موضعی در نزدیکی بطن ایاد از دیار بنی یربوع بن حنظله. (معجم البلدان). جایی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ رُ)
بی عدیل. (از منتهی الارب). متفرد. (اقرب الموارد). سیف فرد، شمشیر باجوهر و بی عدیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فساد. (دزی). در فرهنگهای دیگر مصدر به این صورت ضبط نشده است. رجوع به فساد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ قَ)
رگ زدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) :
به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان
به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا.
خاقانی.
، قطع نمودن جهت کسی عطا را و درگذرانیدن و روان کردن. (منتهی الارب). قطع و امضای عطا جهت کسی، شکافتن رگ بیمار را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
شهرکی است در نیمۀ راه کوفه به مکه که در میانش حصاری با دروازه های آهنین است. و مردم امتعه و وسایل خود را هنگام سفر حج در آن امانت مینهاده اند و اهالی حصار تمام سال را صرف جمعآوری علوفه برای مراکب حجاج میکردند. (از معجم البلدان). شهرکی است خرم و آبادان. (حدود العالم). شخصی فیدنام آن را بنا کرده است. (غیاث از منتخب و برهان) :
دوستان یافته میقات و شده زی عرفات
من به فید و ز من آوازه به بطحا شنوند.
خاقانی.
از پی حج در چنین روزی ز پانصد سال باز
بر در فید آسمان را منقطعسان دیده اند.
خاقانی.
تا تو اشترسواری اندر فید
خار و حنظل به فید گلشکرند.
خاقانی.
شبی خوابم اندر بیابان فید
فروبست پای دویدن به قید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
شخص سرد و نچسب و گرانجان کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگد
تصویر لگد
زخم با پای از ستور یا آدمی جفته، جفتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرد
تصویر فرد
منفرد، مجرد، تک، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فند
تصویر فند
مکر، حیله، فریب، سالوسی، ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصد
تصویر فصد
رگ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقد
تصویر فقد
از دست دادن گم کردن گم کردن از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فود
تصویر فود
کنار سر پهلوی سر، کیسه بزرگ، کناره کناره هر چیز پود مقابل تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهد
تصویر فهد
یوزپلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فود
تصویر فود
پود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فند
تصویر فند
((فَ نْ))
نیرنگ، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرد
تصویر فرد
((فَ رْ))
تنها، یگانه، بی نظیر، بی مانند، یک بیت شعر، هر عددی که پس از تقسیم بر دو باقی مانده اش یک باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگد
تصویر نگد
((نَ گَ))
شخص سرد و نچسب و گرانجان، کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لگد
تصویر لگد
((لَ گَ))
ضربه ای که با پا زده شود، حرکت یا ضربه قهقرایی تفنگ یا توپ هنگام تیراندازی، به بخت خود زدن به ضرر خود اقدام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فصد
تصویر فصد
((فَ صْ))
رگ زدن، خون گرفتن از طریق نیشتر زدن به رگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقد
تصویر فقد
((فَ قْ))
گم کردن، از دست دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهد
تصویر فهد
((فَ))
یوز، یوزپلنگ، جمع فهود، افهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فند
تصویر فند
((فَ نَ))
دروغ، کذب، ناتوانی، درماندگی، ناسپاسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فند
تصویر فند
شگرد
فرهنگ واژه فارسی سره