مقابل زوج، در ریاضیات ویژگی عددی صحیح که مضرب دو نیست و اگر بر دو تقسیم شود یک واحد اضافه می آورد، یگانه، بی همتا، بی نظیر، واحد شمارش برخی چیزها، عدد، تا، هر یک از اعضای جامعۀ انسانی، انسان، شخص، در علوم ادبی یک بیت شعر که معنی و غرض در آن تمام شده باشد، تک، تنها، خالی، خداوند
مقابلِ زوج، در ریاضیات ویژگی عددی صحیح که مضرب دو نیست و اگر بر دو تقسیم شود یک واحد اضافه می آورد، یگانه، بی همتا، بی نظیر، واحد شمارش برخی چیزها، عدد، تا، هر یک از اعضای جامعۀ انسانی، انسان، شخص، در علوم ادبی یک بیت شعر که معنی و غرض در آن تمام شده باشد، تک، تنها، خالی، خداوند
لت یا ضربه ای که با پا به کسی یا چیزی زده شود لگد انداختن: لگد پراندن ستور لگد افکندن: لگد پراندن ستور، لگد انداختن لگد پراندن: لگد انداختن، لگد زدن لگد پرانیدن: لگد انداختن، لگد زدن، لگد پراندن لگد زدن: با پا به کسی یا چیزی زدن، لگد انداختن ستور لگد کردن: پا بر روی کسی یا چیزی گذاشتن، پایمال کردن
لت یا ضربه ای که با پا به کسی یا چیزی زده شود لَگَد انداختن: لگد پراندن ستور لَگَد افکندن: لگد پراندن ستور، لگد انداختن لَگَد پراندن: لگد انداختن، لگد زدن لَگَد پرانیدن: لگد انداختن، لگد زدن، لَگَد پراندن لَگَد زدن: با پا به کسی یا چیزی زدن، لگد انداختن ستور لَگَد کردن: پا بر روی کسی یا چیزی گذاشتن، پایمال کردن
یا فردالشجاع. ستاره ای است. (اقرب الموارد). کوکبی که به 23 درجۀ جنوب قلب الاسد مائل به مغرب در صورت شجاع است و آن را قلب الشجاع و عنق الشجاع و سهیل الشام گویند. (یادداشت به خط مؤلف). ستارۀ سرخی است بر گردن شجاع که یکی از صور فلکی است. (حاشیۀ ص 177 لیلی و مجنون چ وحید) : چون فردروان ستارۀ فرد بر فرق جنوب جلوه میکرد. نظامی. رجوع به فردالشجاع شود یکی از دو کوهی که آنها را فردان گویند و در دیار سلیم است به حجاز. (معجم البلدان). موضعی است. (منتهی الارب)
یا فردالشجاع. ستاره ای است. (اقرب الموارد). کوکبی که به 23 درجۀ جنوب قلب الاسد مائل به مغرب در صورت شجاع است و آن را قلب الشجاع و عنق الشجاع و سهیل الشام گویند. (یادداشت به خط مؤلف). ستارۀ سرخی است بر گردن شجاع که یکی از صور فلکی است. (حاشیۀ ص 177 لیلی و مجنون چ وحید) : چون فردروان ستارۀ فرد بر فرق جنوب جلوه میکرد. نظامی. رجوع به فردالشجاع شود یکی از دو کوهی که آنها را فردان گویند و در دیار سلیم است به حجاز. (معجم البلدان). موضعی است. (منتهی الارب)
یکتا و یگانه. (از منتهی الارب). واحد و در این معنی فرد، به سکون راء، جایز نیست. (از اقرب الموارد). - سیف فرد، شمشیر باجوهر و بی عدیل. (منتهی الارب). - شی ٔ فرد، چیز یگانه. (منتهی الارب). ، بی مانند و بی نظیر. (از منتهی الارب)
یکتا و یگانه. (از منتهی الارب). واحد و در این معنی فَرْد، به سکون راء، جایز نیست. (از اقرب الموارد). - سیف فرد، شمشیر باجوهر و بی عدیل. (منتهی الارب). - شی ٔ فرد، چیز یگانه. (منتهی الارب). ، بی مانند و بی نظیر. (از منتهی الارب)
رگ زدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) : به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا. خاقانی. ، قطع نمودن جهت کسی عطا را و درگذرانیدن و روان کردن. (منتهی الارب). قطع و امضای عطا جهت کسی، شکافتن رگ بیمار را. (از اقرب الموارد)
رگ زدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) : به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا. خاقانی. ، قطع نمودن جهت کسی عطا را و درگذرانیدن و روان کردن. (منتهی الارب). قطع و امضای عطا جهت کسی، شکافتن رگ بیمار را. (از اقرب الموارد)
شهرکی است در نیمۀ راه کوفه به مکه که در میانش حصاری با دروازه های آهنین است. و مردم امتعه و وسایل خود را هنگام سفر حج در آن امانت مینهاده اند و اهالی حصار تمام سال را صرف جمعآوری علوفه برای مراکب حجاج میکردند. (از معجم البلدان). شهرکی است خرم و آبادان. (حدود العالم). شخصی فیدنام آن را بنا کرده است. (غیاث از منتخب و برهان) : دوستان یافته میقات و شده زی عرفات من به فید و ز من آوازه به بطحا شنوند. خاقانی. از پی حج در چنین روزی ز پانصد سال باز بر در فید آسمان را منقطعسان دیده اند. خاقانی. تا تو اشترسواری اندر فید خار و حنظل به فید گلشکرند. خاقانی. شبی خوابم اندر بیابان فید فروبست پای دویدن به قید. سعدی
شهرکی است در نیمۀ راه کوفه به مکه که در میانش حصاری با دروازه های آهنین است. و مردم امتعه و وسایل خود را هنگام سفر حج در آن امانت مینهاده اند و اهالی حصار تمام سال را صرف جمعآوری علوفه برای مراکب حجاج میکردند. (از معجم البلدان). شهرکی است خرم و آبادان. (حدود العالم). شخصی فیدنام آن را بنا کرده است. (غیاث از منتخب و برهان) : دوستان یافته میقات و شده زی عرفات من به فید و ز من آوازه به بطحا شنوند. خاقانی. از پی حج در چنین روزی ز پانصد سال باز بر در فید آسمان را منقطعسان دیده اند. خاقانی. تا تو اشترسواری اندر فید خار و حنظل به فید گلشکرند. خاقانی. شبی خوابم اندر بیابان فید فروبست پای دویدن به قید. سعدی