فوت کردن و درگذشتن. (فرهنگ فارسی معین) : و ایشان در بلدۀ سمرقند متوطن شد، اینجا فوتیده اند. (رسالۀ قندیه). رجوع به فوت، فوت شدن، فوت کردن و فوت گردیدن شود
فوت کردن و درگذشتن. (فرهنگ فارسی معین) : و ایشان در بَلْدۀ سمرقند متوطن شد، اینجا فوتیده اند. (رسالۀ قندیه). رجوع به فوت، فوت شدن، فوت کردن و فوت گردیدن شود
افتادن، فتدن، فتادن، افتدن، اوفتادن، افتیدن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
افتادن، فُتِدَن، فُتادَن، اُفتَدَن، اوفتادَن، اُفتیدَن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین