- فوتیدن
- فوت کردن در گذشتن: و ایشان در بلده سمرقند متوطن شده اینجا فوتیده اند
معنی فوتیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
افتادن، فتدن، فتادن، افتدن، اوفتادن، افتیدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
افتادن
دانستن
درگذشت، مردن
ملاحظه کردن
بر پا شدن
آوردن
احساس کردن
غلطیدن
ماچ و بوسه کردن
بو کردن
فشردن دو پستان و شیر بیرون کردن، استمراء
چسبیدن
بمعنی دوختن
جاروب کردن و از گرد و غبار پاک ساختن
سر زدن از زمین، سبز شدن
حاصل شدن جوش به واسطه حرارت و یا تخمیر و انقلاب
فرانسوی درونزاد (قریب)
از بالا بپایین پرت شدن بزمین خوردن سقوط کردن، از پا در آمدن ساقط شدن سقط شدن
خوابیدن، بخواب رفتن
خشک شدن
گرم شدن از آفتاب و آتش داغ شدن
شور و غوغا کردن
توختن
پوشانیدن حقیقت بر خلاف نشان دادن امری را
بیک سو رفتن
پاک کردن چیزی به وسیله آب: غسل. یا شستمش و گذاشتمش کنار. جواب دندان شکن با او دادم
متحیر و درمانده شدن
به خواب رفتن، خفتن، خوابیدن، برای مثال شتربچه با مادر خویش گفت / بس از رفتن آخر زمانی بخفت (سعدی۱ - ۱۴۱)
رمیدن، به یک سو رفتن، دور شدن
بوسه زدن، بوسه گرفتن، ماچ کردن
بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
غریدن، داد و فریاد کردن، جنبیدن، برای مثال ز آواز گردان بتوفید کوه / زمین شد ز نعل ستوران ستوه (فردوسی - ۱/۸۱ حاشیه)