فتیدن فتیدن افتادن، فُتِدَن، فُتادَن، اُفتَدَن، اوفتادَن، اُفتیدَناز بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدنبی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدنوقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتنسقط شدن جنین فرهنگ فارسی عمید
فتیدن فتیدن فتادن. افتادن: از شهر تو رفتیم و تو را سیر ندیدیم وز شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم. مولوی (دیوان شمس) لغت نامه دهخدا
خفتیدن خفتیدن به خواب رفتن، خفتن، خوابیدن، برای مِثال شتربچه با مادر خویش گفت / بس از رفتن آخر زمانی بخفت (سعدی۱ - ۱۴۱) فرهنگ فارسی عمید