دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند که دارای 451 تن سکنه است. آب آن از رود خانه گاماسیاب و محصول عمده اش غله، توتون، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند که دارای 451 تن سکنه است. آب آن از رود خانه گاماسیاب و محصول عمده اش غله، توتون، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
توانا. خداوند زور و قوت. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج). خداوند قدرت. (ناظم الاطباء) : گور اگر چند بود نیرومند یا به دستش گرفت یا به کمند. میرخسرو. ، دولتمند. سعادتمند. (ناظم الاطباء) ، مسلط. (فرهنگ فارسی معین). - نیرومند شدن، قوی شدن. قوت یافتن. (فرهنگ فارسی معین). - نیرومند کردن، نیرو بخشیدن. تقویت. (از پارسی نغز) (فرهنگ فارسی معین). - ، تأیید. (ترجمان القرآن ص 22 از فرهنگ فارسی معین). - نیرومند گردیدن، نیرومند گشتن، نیرو یافتن. قوی گردیدن. (فرهنگ فارسی معین). - ، مسلط شدن. دست یافتن. (فرهنگ فارسی معین). چیره گشتن. فائق آمدن: گرچه بگشاد از آن طلسمی چند بر دگرها نگشت نیرومند. نظامی
توانا. خداوند زور و قوت. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج). خداوند قدرت. (ناظم الاطباء) : گور اگر چند بود نیرومند یا به دستش گرفت یا به کمند. میرخسرو. ، دولتمند. سعادتمند. (ناظم الاطباء) ، مسلط. (فرهنگ فارسی معین). - نیرومند شدن، قوی شدن. قوت یافتن. (فرهنگ فارسی معین). - نیرومند کردن، نیرو بخشیدن. تقویت. (از پارسی نغز) (فرهنگ فارسی معین). - ، تأیید. (ترجمان القرآن ص 22 از فرهنگ فارسی معین). - نیرومند گردیدن، نیرومند گشتن، نیرو یافتن. قوی گردیدن. (فرهنگ فارسی معین). - ، مسلط شدن. دست یافتن. (فرهنگ فارسی معین). چیره گشتن. فائق آمدن: گرچه بگشاد از آن طلسمی چند بر دگرها نگشت نیرومند. نظامی
فیروز. پیروز. پیروزمند. (یادداشت مؤلف). در این کلمه لفظ ’مند’ زاید است، و بعضی محققان نوشته اند که زاید نیست و الحاق پساوند مزبورافادۀ معنی مصدری می کند و فیروزمند به معنی فیروزی است. (از انجمن آرا). اما در هیچ یک از شواهد موجود این ترکیب به معنی مصدری به کار نرفته است و استعمال پساوند مورد بحث با صفت صحیح نیست و گویا جز نظامی گنجوی کسی این ترکیب را به کار نبرده است: که بر هرچه شاید گشادن ز بند دل و رای شه باد فیروزمند. نظامی. کنون داد گر هست فیروزمند از اینگونه بیداد تا چند چند. نظامی. ز لشکرگه شاه فیروزمند غریوی برآمد به چرخ بلند. نظامی. چو دیدم که بر تخت فیروزمند به سرسبزی بخت شد سربلند. نظامی. به چندین نشانهای فیروزمند بداندیش را چون نیاید گزند؟ نظامی. چو از تاج او شد فلک سربلند سرش باد از آن تاج فیروزمند. نظامی. رجوع به فیروزمندی شود
فیروز. پیروز. پیروزمند. (یادداشت مؤلف). در این کلمه لفظ ’مند’ زاید است، و بعضی محققان نوشته اند که زاید نیست و الحاق پساوند مزبورافادۀ معنی مصدری می کند و فیروزمند به معنی فیروزی است. (از انجمن آرا). اما در هیچ یک از شواهد موجود این ترکیب به معنی مصدری به کار نرفته است و استعمال پساوند مورد بحث با صفت صحیح نیست و گویا جز نظامی گنجوی کسی این ترکیب را به کار نبرده است: که بر هرچه شاید گشادن ز بند دل و رای شه باد فیروزمند. نظامی. کنون داد گر هست فیروزمند از اینگونه بیداد تا چند چند. نظامی. ز لشکرگه شاه فیروزمند غریوی برآمد به چرخ بلند. نظامی. چو دیدم که بر تخت فیروزمند به سرسبزی بخت شد سربلند. نظامی. به چندین نشانهای فیروزمند بداندیش را چون نیاید گزند؟ نظامی. چو از تاج او شد فلک سربلند سرش باد از آن تاج فیروزمند. نظامی. رجوع به فیروزمندی شود