معنی فره مند - فرهنگ فارسی معین
معنی فره مند
- فره مند((فَ رَّ. مَ))
- دارای فر، شکوهمند
تصویر فره مند
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با فره مند
فره مند
- فره مند
- دارای فر خداوند فره شکوهمند: بسی خواندند آن زمان آفرین بدان فره مند آفتاب زمین (گشتاسب)
فرهنگ لغت هوشیار
گره مند
- گره مند
- دارای گره گره دار گره ناک: در حلقه رشته گره مند زندانی بند گشته بی بند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرهومند
- فرهومند
- فرمند. (حاشیۀ برهان چ معین). مرد نورانی پاکیزۀ روزگار باشد. (برهان). فرهمند. رجوع به فره و فر شود
لغت نامه دهخدا
شره مند
- شره مند
- آزمند. حریص. شره ناک. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
گره مند
- گره مند
- دارای گره. گره دار:
در حلقۀ رشتۀ گره مند
زندانی بند گشته بی بند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
فرهمند
- فرهمند
- باشکوه، با شان و شوکت، کنایه از دانا، هوشمند، برای مِثال فرهمندی را به دل در جای ده / سود کی داردت شخصی فرهمند (ناصرخسرو - مجمع الفرس - فرهمند)
فرهنگ فارسی عمید