جدول جو
جدول جو

معنی فلیو - جستجوی لغت در جدول جو

فلیو
بیهوده، بی فایده، بیکاره، برای مثال تا به پای خویش باشند آمده / آن فلیوان جانب آتشکده (مولوی - ۲۷۷)
تصویری از فلیو
تصویر فلیو
فرهنگ فارسی عمید
فلیو
بیهوده و بی فایده، سرگشته، حیران، سراسیمه
تصویری از فلیو
تصویر فلیو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سریانی تازی گشته پلیون نزد ترسایان کودکی است که برای شستار آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلین
تصویر فلین
تازی گشته چوب پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر رخنه دار شمشیر لب شکسته، موی انبوه روغن خوشبویی که از گل موتیا و چنبیلی در هند سازند: کف مطرب از چربی و نرمی چوتیل تن هندوی عود را شد فلیل
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است فلیغ پلیغ پیله پیله ابریشم کار شگفت، پتیار (بلا)، رگ بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیو
تصویر هلیو
سبدی که از چوب ونی بافندوچیزها درآن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیل
تصویر فلیل
((فُ لَ یا لِ))
روغن خوشبویی که از گل موتیا و جنبیلی در هند سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلیو
تصویر هلیو
((هِ یا هَ))
سبدی که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلی
تصویر فلی
لشکر شکست خورده
فرهنگ لغت هوشیار
چایمان انگلیسی شار ریزش، لوره لور (سیل) زبانزد زمین شناسی انگلیسی گربه رو، تنوره دود کش
فرهنگ لغت هوشیار
خورشید آفتاب: ای ساقی مه روی در انداز و مرا ده زان می که رزش مادر و لیوش پدر آمد. (انورر جها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیو
تصویر لیو
خورشید، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیو
تصویر لیو
خورشید، آفتاب، برای مثال ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده / زآن می که رزش مادر و لیوش پدر آمد (انوری - لغت نامه - لیو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنتافلیون
تصویر فنتافلیون
یونانی تازی گشته بنطابلون ترشه توت از گیاهان بنطابلون
فرهنگ لغت هوشیار