جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لیو

لیو

لیو
خورشید آفتاب: ای ساقی مه روی در انداز و مرا ده زان می که رزش مادر و لیوش پدر آمد. (انورر جها)
فرهنگ لغت هوشیار

لیو

لیو
خورشید، آفتاب، برای مِثال ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده / زآن می که رزش مادر و لیوش پدر آمد (انوری - لغت نامه - لیو)
لیو
فرهنگ فارسی عمید

لیو

لیو
یکی از نامهای خورشید است. (برهان). از نامهای نیر اعظم. (جهانگیری). آفتاب:
ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده
زآن می که زرش مادر و لیوش پدر آمد.
انوری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

لیو

لیو
دهی از دهستان ویسۀ بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 18هزارگزی باختر دژ شاهپور از طریق بردرشه و چهارهزارگزی باختر نیگجه. کوهستانی و سردسیر. دارای 75 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. اردو محل به فاصله یکهزار گزمرکب و به لیوی علیا و لیوی سفلی معروف و سکنۀ لیوی سفلی 50 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

ریو

ریو
ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی و داماد طوس سپهسالار ایران
ریو
فرهنگ نامهای ایرانی

بیو

بیو
حشره ایست که پارچه های پشمین و مانند آنرا تباه سازد. عروس بیوگ
بیو
فرهنگ لغت هوشیار