- فسیل
- فسیله ها، نهال ها، نهال های خرما، جمع واژۀ فسیله
معنی فسیل - جستجوی لغت در جدول جو
- فسیل
- آثار و بقایای موجودات زنده قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و غیره
- فسیل ((فُ))
- سنگواره، بقایای موجودات زنده دوران گذشته که در طبقات مختلف زمین به جا مانده است
- فسیل
- آثار و بقایای موجودات زندۀ دوران های قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و امثال آن ها که در داخل پوستۀ زمین باقی مانده است، سنگواره، کنایه از کسی یا چیزی که از کار افتاده و بسیار قدیمی است، بسیار پیر، فاقد پویایی مثلاً کارمندان این اداره دیگر در این اتاق ها فسیل شده اند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کویک خرد خرما بن خرد
نهال خرما، جمع فسیل، فسائل
نهال خرما
گله، رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، نسیله، برای مثال ز هر سوی بودش فسیله یله / به شهر اندر آورد یکسر گله (فردوسی - ۱/۳۱۸ حاشیه)
ناروا ساختن متاع و درهم ها
اعزام
مرد عصبانی از خشم یا از دلیری
خشکرود، آبراه
(قلمکار) محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف ریزند و در مرحله ّ شستن پارچه سفید ساده پیش از آنکه از آن قلمکار سازند بکار رود
فراخ، واسع، مراسل، هم آواز، هم آهنگ
فرومایه
پایین، کم بهره مرد پست زبون، بدبخت
فراخ، وسیع، جای فراخ
شخص بافضل، دارای برتری و فزونی
دیوار کوتاه درون حصار یا بارۀ شهر
روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده، برای مثال نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصر خسرو - ۲۷۰)
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
مجرای آب، محل عبور سیل، جای سیل گیر
فتیله، پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، پلیته، پتیله، ذباله
کسی که با کس دیگر هم صدا می خواند، هم آهنگ، هم آواز
مرد سخت زننده سبک دست
شسته شسته، غسل داده شده
تافته شده
گشن نژاده، نیک دانا مرد، نیکنژاد مرد
شمشیر رخنه دار شمشیر لب شکسته، موی انبوه روغن خوشبویی که از گل موتیا و چنبیلی در هند سازند: کف مطرب از چربی و نرمی چوتیل تن هندوی عود را شد فلیل
دیوار کوتاه درون حصار
بز دل ترسو به هنگام سختی
فاضل بنگرید به فاضل و ویسپیر (ولی کامل) زبانزد سوفیانه
فاسق بنگرید به فاسق
بریده جدا شده، دمچه خرما، چیده ناخن