جدول جو
جدول جو

معنی فسکله - جستجوی لغت در جدول جو

فسکله
(دَ)
فسکول گردیدن. (اقرب الموارد). درنگ کردن، پس ماندن، پیرو گردیدن، پیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فسکله
پس افتادن، پیرو شدن، درنگیدن
تصویری از فسکله
تصویر فسکله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فسیله
تصویر فسیله
گله، رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، نسیله، برای مثال ز هر سوی بودش فسیله یله / به شهر اندر آورد یکسر گله (فردوسی - ۱/۳۱۸ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسکله
تصویر بسکله
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسکله
تصویر پسکله
چوبی که پشت در بیندازند که در باز نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
مکان توقف کشتی ها برای تخلیه و بارگیری، بارانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
نهال خرما
فرهنگ فارسی عمید
(فَ کَ / فُکُ)
اسب که در میدان سپس همه اسبان رهان آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب که در میدان مسابقه عقب همه اسبان بدود. (فرهنگ فارسی معین) ، مرد واپس مانده و پیر، مرد کمینه. (منتهی الارب). رجل فسکل، مرد رذل. (از اقرب الموارد) ، فرومایه. سفله. پست. (از فرهنگ فارسی معین). مرد کاهل و فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
شاخ خرد خرمابن. (ناظم الاطباء). مفرد فسل است. رجوع به فسل شود
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ / لِ)
افسانه، تاریخ، مشابهت و مانندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
ناکس و فرومایه گردیدن. (مصادراللغۀ زوزنی). ناکس شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، فسل بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ سِ)
جایی در فارس. (از معجم البلدان). در فارسنامۀ ابن بلخی و مآخذ جغرافیایی متأخر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
خرمابن ریزه. ج، فسائل، فسیل، فسلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ / لِ)
گله و رمه و ایلخی اسب و استر و خر باشد وگلۀ آهو و گاو را نیز گویند. (برهان) :
تازیان و دوان همی آید
همچو اندر فسیله اسب نهاز.
رودکی.
فسیله بدان جایگه داشتی
چنان کوه تا کوه بگذاشتی.
فردوسی.
فسیله به بند اندر آورد نیز
نماند ایچ بر کوه و بر دشت چیز.
فردوسی.
به چوپان بفرمود تا هرچه بود
فسیله بیارد بکردار دود.
فردوسی.
نخواهیم شاه از نژاد پشنگ
فسیله نه خرم بود با پلنگ.
اسدی.
فسیله بسی داشتی در گله
به کوه و بیابان بکرده یله.
اسدی.
خویشتن درمیان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد. (چهارمقاله).
ترکیب ها:
- فسیله گاه. فسیله گه. رجوع به این دو مدخل ها در جای شود.
، به معنی شاخ درخت هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ لِ)
از ایتالیائی اسکالا، بندر. لنگرگاه. مرفاء. اسقاله. سقاله. اصقاله. (دزی ج 1 ص 23 و 663). بارانداز. رجوع به اسقاله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَهَْ هَُ)
کشتن شتران ریزه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ کِ لَ)
جمع واژۀ حسکل
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ لَ / لِ)
بشکل. بشکله. بشکنه. چوب پس در خانه و سرا باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 195 شود
لغت نامه دهخدا
ظاهراً نام محلی است: و از عباس آباد کوچ کرد و به پسکله نزول فرمود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
کویک خرد خرما بن خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
بندر، لنگرگاه، بار انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکله
تصویر بسکله
چوبی که پشت در خانه اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
پستاز: اسپ، پست اسبی که در میدان (مسابقه) عقب همه اسبان بدود، فرومایه سفله پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسوله
تصویر فسوله
فرومایگی ناکسی سستی در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساله
تصویر فساله
ریم آهن سونش آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
نهال خرما، جمع فسیل، فسائل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
((اِ کَ یا کِ لِ))
در اصل ایتالیایی به معنای بندر، بارانداز کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسکل
تصویر فسکل
((فِ کِ))
اسبی که در میدان، عقب همه اسبان بدود، کنایه از فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسکله
تصویر بسکله
((بَ کِ لِ یا لَ))
چوبی که پشت در خانه ها اندازند تا در بسته شود، چوب پس در خانه و سرا، بشکل، بشکله، بشکنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
((فَ لِ))
رمه، گله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
بارانداز، لنگرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
بارانداز، بندر، بندرگاه، لنگرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رمه، غنم، گله، نهال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بار گذاشتن غذا، معنی کنایی غذا، اهلی، رام شده
فرهنگ گویش مازندرانی