جدول جو
جدول جو

معنی فزاییده - جستجوی لغت در جدول جو

فزاییده
افزوده
تصویری از فزاییده
تصویر فزاییده
فرهنگ لغت هوشیار
فزاییده
((فَ دِ))
افزوده
تصویری از فزاییده
تصویر فزاییده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افزاییده
تصویر افزاییده
افزوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
صعودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فزاییدن
تصویر فزاییدن
افزودن، زیاد کردن، زیاده کردن، بیشتر کردن، بیشتر شدن، افزون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فزاییدن
تصویر فزاییدن
افزودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
افزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاییدن
تصویر فزاییدن
((فَ دَ))
افزودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
((فَ یَ دِ))
افزاینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاییده
تصویر زاییده
پیدا شده، به دنیا آمده، مولود، فرزند، زاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
صعودی
فرهنگ واژه فارسی سره
چیزی را با تردستی برداشته و چابکی در برده، دزدیده تاراج شده، مجذوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زداییده
تصویر زداییده
پاک شده پاکیزه شده، صیقل یافته، محو شده (غم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
آنچه افزایش یابد، آنچه فزونی پذیر باشد، بالنده، نامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاییده
تصویر ستاییده
ستوده ستایش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاییدن
تصویر پزاییدن
پختن پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاییده
تصویر شخاییده
خراشیده ریش کرده، خلانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازیده
تصویر فرازیده
افراشته، بالابرده، بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاییدن
تصویر گزاییدن
گزند رساندن، نیش زدن، گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فساییدن
تصویر فساییدن
افسون کردن، جادو کردن، رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افزاییدن
تصویر افزاییدن
افزودن، زیاد کردن، زیاده کردن، بیشتر کردن، بیشتر شدن، افزون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتالیده
تصویر فتالیده
کنده برکنده، ریخته افشاننده، دریده شکافته، جدا شده، پریشان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاریده
تصویر فتاریده
کنده برکنده، ریخته افشاننده، دریده شکافته، جدا شده، پریشان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازیده
تصویر فرازیده
بند کرده بسته، وصل کرده، بالا برده افراشته
فرهنگ لغت هوشیار
افزودن: درخت و برگ برآید ز خاک و این گوید که خواجه هر چه بکاری ترا همان روید. کسی که همره ساقی است چون بود هشیار چرا ننوشد کمتر چرا نیفروزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساییدن
تصویر فساییدن
جادو کردن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
متمایل شده، اراده شده قصد شده، نافرمانی کرده، سنجیده ظزموده، حمله برده، جنبانده پیچانده
فرهنگ لغت هوشیار
گزیدن: آن کس که زپشت سعد سلمان آید گر زهر شود ملک تر نگزاید. (مسعود سعد)، زیان رساندن: و اگر (شراب) در فصل خزان پیوسته خورده آید کمتر گزاید لابل که سودمند بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاینده
تصویر گزاینده
گزنده، آزار رساننده، آسیب رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نپاییده
تصویر نپاییده
ناپاییده مقابل پاییده، ناسنجیده بدون دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساییده
تصویر نساییده
ناسائیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتالیده
تصویر فتالیده
((فَ یا فِ دِ))
برکنده شده، ریخته شده، افشانده، دریده، شکافته، جدا شده، از هم پاشیده، پراکنده شده، فتاریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتاریده
تصویر فتاریده
((فَ یا فِ دِ))
برکنده شده، ریخته شده، افشانده، دریده، شکافته، جدا شده، از هم پاشیده، پراکنده شده، فتالیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازیده
تصویر فرازیده
((فَ دِ))
افراشته، بالا برده، بسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فساییدن
تصویر فساییدن
((فَ دَ))
افساییدن، افسون کردن، جادو کردن
فرهنگ فارسی معین