جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فزاییدن

فزاییدن

فزاییدن
افزودن، زیاد کردن، زیاده کردن، بیشتر کردن، بیشتر شدن، افزون شدن
فزاییدن
فرهنگ فارسی عمید

فزاییدن

فزاییدن
افزودن. (فرهنگ فارسی معین). افزاییدن:
دریا دو چشم و بردل آتش همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
رودکی.
خوب دارید و فراوان بستاییدش
هر زمان خدمت لختی بفزاییدش.
منوچهری.
گه مان بفزایید و گهی مان بستایید
بر خویشتن از خویش همی کار فزایید.
ناصرخسرو.
رجوع به فزودن، افزاییدن و افزودن شود
لغت نامه دهخدا

افزاییدن

افزاییدن
افزودن، زیاد کردن، زیاده کردن، بیشتر کردن، بیشتر شدن، افزون شدن
افزاییدن
فرهنگ فارسی عمید

فزوییدن

فزوییدن
افزودن: درخت و برگ برآید ز خاک و این گوید که خواجه هر چه بکاری ترا همان روید. کسی که همره ساقی است چون بود هشیار چرا ننوشد کمتر چرا نیفروزد
فرهنگ لغت هوشیار