جدول جو
جدول جو

معنی فرک - جستجوی لغت در جدول جو

فرک
(فِ رَ)
قریه ای است در نزدیکی کلواذا. ابونواس آن را در شعر خود آورده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فرک
(دَ)
مالیدن جامه و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). مالیدن جامه. (اقرب الموارد) ، دشمنی سخت، دشمنی زن و شوی و دشمن داشتن زن شوی را. (منتهی الارب). کینه توختن و گویند این لغت خاص کینه توختن زن و شوی است، تراشیدن چیزی را از جامه یا چیز دیگر آنچنانکه پراکنده و پوست کنده شود. ودر اللسان آمده است که فرک مالیدن چیزی است تا چون گردکان پوست از مغزش جدا گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرک
(فَ رَ)
سستی بن گوش و فروهشتگی آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فرک
(فَ رِ)
مالیده پوست دورکرده. (منتهی الارب). المتفرّک قشره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرک
(فِ)
دشمنی زن و شوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دشمنی سخت. (منتهی الارب). دشمنی به معنی عام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرک
دشمنی سخت مالیدن جامه را
تصویری از فرک
تصویر فرک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرکند
تصویر فرکند
فرکن، زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرغن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکندن
تصویر فرکندن
برکندن، کندن، کندن جوی و راه آب در زمین، فرسودن، کهنه کردن، برای مثال دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم / رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکن
تصویر فرکن
زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرغن، فرکند، جوی آب، کاریز، نقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکال
تصویر فرکال
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، بردال، پردال، دوّاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکانس
تصویر فرکانس
تکرار، بسامد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
برکنده، کنده شده، فرسوده، کهنه شده
فرهنگ فارسی عمید
طعامی است مصنوع مانند هریسه و ارطب از آن که به فارسی آش هلیم نامند. (فهرست مخزن الادویه). هریسه. هلیم. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ)
شکستگی پیدا گردیدن در کلام و رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سنبل که گاه بدست مالیدن آن رسیده باشد. (یادداشت دهخدا) ، زایل شدن غم و اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
نام یکی از بخشهای زرقان شهرستان شیراز است بحدود و مشخصات زیر: شمال ارتفاعات سیوند و دهستان کمین، خاور دهستان توابع ارسنجان،جنوب ارتفاعات تخت جمشید و کوه رحمت و دهستان مرودشت، باختر تنگه و رود خانه سیوند. این دهستان در شمال خاوری بخش واقع است با آب و هوای معتدل. آب مشروب وزراعتی آن از رود خانه سیوند، چشمه سارها و قنواتست. محصولات آن عبارتند از: غلات، چغندرقند، میوه و لبنیات. شغل اهالی زراعت، باغبانی، گله داری و کسب می باشد. بخش خفرک از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده که در حدود 7000 نفر سکنه دارد. قرای مهم آن عبارتند از: سیوند، سیدان، فاروق، حسن آباد، اسماعیل آباد، کره تاوی، عباس آباد و محمودآباد. راه شوسۀ شیراز به اصفهان از باختر و راه فرعی تخت طاووس به توابع ارسنجان از وسط این دهستان می گذرد. طوایف بنی عبداللهی عرب در اطراف آن ییلاق دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرکانس بالا
تصویر فرکانس بالا
بسامد بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکانس
تصویر فرکانس
تواتر، تکرار، دوباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکاء
تصویر فرکاء
گوشت سست بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکال
تصویر فرکال
پرگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکانس متغیر
تصویر فرکانس متغیر
بسامد ورتناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکانس کوانتیده
تصویر فرکانس کوانتیده
بسامد چندی یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکانس های ترکیبی
تصویر فرکانس های ترکیبی
بسامد های همگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکانس های مشخصه
تصویر فرکانس های مشخصه
بسامد های ناشناخته
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
فرسوده کهنه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرک
تصویر تفرک
شکسته سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکندن
تصویر فرکندن
برکندن، کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
((فَ کَ دِ))
فرسوده، کهنه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکندن
تصویر فرکندن
((فَ کَ دَ))
فرسودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکند
تصویر فرکند
((فَ رْ کَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکن
تصویر فرکن
((فَ رْ کَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکانس
تصویر فرکانس
((فِ رِ نْ))
تکرار، تواتر، وفور، در اصطلاح فیزیک، حرکت و رفت و آمد متوالی، بسامد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکانس
تصویر فرکانس
بسامد
فرهنگ واژه فارسی سره