فرکندن فرکندن برکندن، کندن، کندن جوی و راه آب در زمین، فرسودن، کهنه کردن، برای مِثال دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم / رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۴) فرهنگ فارسی عمید
فرکندن فرکندن پوسیدن. متلاشی شدن. (یادداشت به خط مؤلف) : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنش غیبۀ جوشنت بفرکند. عمارۀ مروزی لغت نامه دهخدا