- فروزینه (دخترانه)
- آتش زنه، چخماق
معنی فروزینه - جستجوی لغت در جدول جو
- فروزینه
- آتشزنه، چیزی که با آن آتش روشن کنند مانند خار و خاشاک و هیزم نازک، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، پد، حطب، شیاع، وقود، آفروزه، پده، پوک، آتش برگ، مرخ، پرهازه، وقید، پیفه، هود، آتش افروز
برای مثال شرری را که جست ز آهن و سنگ / بی فروزینه مشکل است درنگ (جامی۱ - ۱۵۶)
- فروزینه
- آنچه بدان آتش افروزند از هیزم باریک و گیاه خشک آتشگیره آتش زنه
- فروزینه ((فُ نِ))
- آتشگیره، چیزی که با آن آتش روشن کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
افروخته
خوراک روزانه: رزق روزیانه روزرینه، توشه، نسیب قسمت حظ
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
دروغی دروغ
اعتدال
امروزین، تازه جدید
افراشته، بالابرده، بسته
افروزنده، روشن کننده، درخشنده، درخشان
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
بند کرده بسته، وصل کرده، بالا برده افراشته
افروزنده، روشن کننده
منسوب به فروردین فروردینی: بپوشیده لباس فرودینی بیفگنده لباس ماه آذر. (دقیقی)
دانا و پسندیده
فروردینی، برای مثال بپوشیده لباس فرودینی / بیفکنده لباس ماه آذر (دقیقی - ۱۰۱)
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، افروختن، افروزاندن، فروختن، افروزان، افروزیدن
پسندیده، شایسته
عاقل، دانا، خردمند، پیردل، متدبّر، متفکّر، صاحب خرد، خردومند، بخرد، فرزانه، فرزان، حصیف، راد، باخرد، اریب، لبیب، داناسر، خردور، نیکورای، خردپیشهبرای مثال هرکه فرهنگ از او فروهیده ست / تیزمغزی از او نکوهیده ست (عنصری - ۳۶۴) ، دارای فر و شکوه
عاقل، دانا، خردمند، پیردل، متدبّر، متفکّر، صاحب خرد، خردومند، بخرد، فرزانه، فرزان، حصیف، راد، باخرد، اریب، لبیب، داناسر، خردور، نیکورای، خردپیشه
شعله ور
فیلسوف، حکیم
مراد میمون است