- فرهختگی
- فرهیختگی، فرهیخته بودن، حالت فرهیخته
معنی فرهختگی - جستجوی لغت در جدول جو
- فرهختگی
- فرهیختگی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نا فرهخته بودن
بی ادبی، بدخویی
فرهیخته بودن، حالت فرهیخته
افروختگی
ادب آموختگی مودبی، علم آموختگی
مشتعل بودن اشتعال احتراق
فراغت
آویختگی، پایین افتادگی، سستی
حالت افروخته بودن، درگرفتگی آتش
افراشته بودن افراخته بودن
گول خوردنی، فریب خوردن
فریب خوردگی، شیفتگی
ریزش، در قالب قرار دادن فلز
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهیختن، برای مثال پی فرهختن این تند توسن / بر ابروی غضب چینی برافکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
ریزش، ریخته بودن، حالت و چگونگی هر چیز ریخته شده
مربوط به فرهنگ، کسی که در آموزش وپرورش کار می کند، معلم، مربی، شخص بافرهنگ و باادب
فرشته بودن ملک بودن: او به منزلت فرشتگی رسیده باشد و او خلیفت خدا باشد اندر زمین
آنکه در پی دانش و دانش آموزی بود
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
ادب کردن تادیب کردن تربیت کردن، ادب آموختن، علم آموختن
فرهیخته، برای مثال ای شمن آهسته باش زآن بت بدخو / کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز (دقیقی - ۱۰۳)
Cultural, Culturally
cultural, culturalmente
культурный , культурно
kulturell
kulturowy, kulturowo
культурний , культурно