جدول جو
جدول جو

معنی فرنک - جستجوی لغت در جدول جو

فرنک
شهرکی است خرد و آبادان (به ماوراءالنهر) نزدیک ابردکث و بغویکث. (حدود العالم). رجوع به فرکت و فرنکد شود
لغت نامه دهخدا
فرنک(فِ نَ)
همان بازی طفلان که فرفره میگویند. (آنندراج). همان فرفره یعنی چوبکی که اطفال گردانند. (جهانگیری). چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بلندی آن را آنقدر کنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید. (برهان). رجوع به فرفر، فرفرک، فرفره و فرنگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرناک
تصویر فرناک
(پسرانه)
نام پادشاه کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکومتی تشکیل داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
(دخترانه)
پروانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنگ
تصویر فرنگ
از مردم فرنگ، ساخته شده یا نشئت گرفته از کشورهای اروپایی، تهیه شده به سبک اروپایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
واحد پول کشورهای فرانسه، سویس، بلژیک و چند کشور افریقایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
تهیه شده در فرن، به ویژه نوعی نان گردۀ کلفت، مرد درشت اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکن
تصویر فرکن
زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرغن، فرکند، جوی آب، کاریز، نقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسک
تصویر فرسک
نوعی نقاشی دیواری که بر روی گچ مرطوب انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
خوراکی رقیق که با آرد برنج یا نشاسته، شیر، شکر، گلاب و هل تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(فَ رَ)
نام قریه ای است نزدیک سمرقند و آن را افرنکند نیز گویند. (یادداشت به خط مؤلف). قریه ای است در نزدیکی سمرقند. (از معجم البلدان). از قرای سمرقند است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
جوکولکو خوارکی از جوکول گندم یا برنج نارس و مغز گردو و دارچین و شکر فراهم آرند، دانه کوبیده، بیزار از زن خود کنیک: مرد یا اکسید فریک. ترکیبی است از آهن سه ظرفیتی اکسیژن که در صورت اختلاط با مقداری خاک رس به نام گل اخرا برای رنگ کردن آهن به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروک
تصویر فروک
کنیک از شوی (کنیک متنفر) بیزار از شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
واحد پول فرانسه و سویس فرانسوی شهروای فرانسه بلژیک سویس
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرسک شفتالو از گیاهان فرانسوی گچنگار نقاشی به وسیله آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسنگ سازی از آن جهت آب رنگ بکار میبرند که رنگها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه بنظر آیند
فرهنگ لغت هوشیار
سه چهار دانه انگور درهم بسته توضیح در خراسان دانه های انگور ریخته از خوشه است که انگور فروش بعد از بیرون آوردن خوشه ها از سبد آنچه دان شده باشد به نام فرشک علی حده می فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنب
تصویر فرنب
موش زمخواب از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
فرنگیان شاخه بزرگی که چون آن را ببرند شاخه های کوچک از اطراف آن بر آید. نیم تنه نظامی. پیرامون دهان گرداگرد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرند
تصویر فرند
شمشیر جوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
به جای فرنگی بکار رود، جمع فرنگان. بازیچه ایست برای کودکان و آن چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بالای آن را - یعنی بلندی آن را - آن قدرکنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه لاتینی تنوری، نان تنوری خوراکی است رقیق. طرز تهیه: آرد برنج را بقدر ضرورت در کمی شیر حل کرده و در داخل شیر زده ده دقیقه می جوشانند و نزدیک پختن هل و گلاب و قند زده پس از دو سه جوش بر می دارند یا بدون قند کشیده یا شیره مصرف می کنند در هر یک لیتر شیر دویست گرم آرد برنج کافی است. نانی که در فرن پخته شود نان گرده ستبر نانی که کرانه هایش را در میان فرهم آورند و بریان کرده بروغن و شیر و شکر تر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنجک
تصویر فرنجک
سنگینی که در خواب بر شخص افتد کابوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنج
تصویر فرنج
((فُ رُ))
پیرامون دهان، گرداگرد دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
((فِ))
واحد پول کشورهای فرانسه، سوئیس، بلژیک
فرهنگ فارسی معین
((فِ رِ))
نقاشی به وسیله آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسک سازی از آن جهت آب رنگ به کار می برند که رنگ ها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه به نظر آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرشک
تصویر فرشک
((فَ رِ))
سه چهار دانه انگور درهم بسته، غوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکن
تصویر فرکن
((فَ رْ کَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرند
تصویر فرند
((فَ رِ))
پرند، جوهر تیغ و شمشیر، نوعی پارچه ابریشمی موج دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنج
تصویر فرنج
((فِ رِ))
نیم تنه نظامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنجک
تصویر فرنجک
((فَ رَ جَ))
کابوس، بختک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنگ
تصویر فرنگ
((فَ رَ))
نام عمومی هر یک از کشورهای اروپا و گاهی آمریکا، کشور فرانسه که مسکن قوم فرانک (قبیله ای از نژاد ژرمن) است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
((فِ رْ))
نوعی خوراک رقیق که از شیر، آرد برنج، شکر و گلاب درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراک
تصویر فراک
((فُ))
پشت، ظهر، مقابل رو، هیز، مخنث، پلید، پلشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنه
تصویر فرنه
لعنت
فرهنگ واژه فارسی سره