جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فرنج

فرنج

فرنج
فرنگیان شاخه بزرگی که چون آن را ببرند شاخه های کوچک از اطراف آن بر آید. نیم تنه نظامی. پیرامون دهان گرداگرد دهان
فرهنگ لغت هوشیار

فرنج

فرنج
پوزِه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بَتفوز، بُنفوز، پوز، بَتپوز، فوز، بَرفوز، پَتفوز
فَرهانَج، شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیرِ زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند
فرنج
فرهنگ فارسی عمید

فرنج

فرنج
خرطوم. لفج. پوزه. (یادداشت به خط مؤلف). پیرامون و اطراف دهان. (برهان) (اسدی) :
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج مَنْش خشم آمد مگر.
(از کلیله و دمنۀ رودکی).
، شاخ بزرگی که چون آن را ببرند شاخهای کوچک از اطراف آن برآید. (برهان)
لغت نامه دهخدا

برنج

برنج
آلیاژی است از مس و روی، رنگ آن زرد است، و دانه ای استاز نوع غلات شبیه گندم
فرهنگ لغت هوشیار