تابۀ سفالین که در وی نان پزند. (منتهی الارب). جایی که در آن نان پزند و این جز تنور است. (اقرب الموارد) : و خبز الفرن ارطب من خبز التنور. (ابن بیطار) ، خانه ای است جز تنور آماده که در آن نان پزند و فرن در فارسی به معنی زیر یا فرودین (؟) است. (از محیط المحیط) ، در المجمل آمده است که فرن نانی است معروف و لغت عربی نیست. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
تابۀ سفالین که در وی نان پزند. (منتهی الارب). جایی که در آن نان پزند و این جز تنور است. (اقرب الموارد) : و خبز الفرن ارطب من خبز التنور. (ابن بیطار) ، خانه ای است جز تنور آماده که در آن نان پزند و فرن در فارسی به معنی زیر یا فرودین (؟) است. (از محیط المحیط) ، در المجمل آمده است که فرن نانی است معروف و لغت عربی نیست. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتفوز، بنفوز، پوز، بتپوز، فوز، برفوز، پتفوز فرهانج، شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیر زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند
پوزِه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بَتفوز، بُنفوز، پوز، بَتپوز، فوز، بَرفوز، پَتفوز فَرهانَج، شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیرِ زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند
خرطوم. لفج. پوزه. (یادداشت به خط مؤلف). پیرامون و اطراف دهان. (برهان) (اسدی) : سر فروبردم میان آبخور از فرنج منش خشم آمد مگر. (از کلیله و دمنۀ رودکی). ، شاخ بزرگی که چون آن را ببرند شاخهای کوچک از اطراف آن برآید. (برهان)
خرطوم. لفج. پوزه. (یادداشت به خط مؤلف). پیرامون و اطراف دهان. (برهان) (اسدی) : سر فروبردم میان آبخور از فرنج مَنْش خشم آمد مگر. (از کلیله و دمنۀ رودکی). ، شاخ بزرگی که چون آن را ببرند شاخهای کوچک از اطراف آن برآید. (برهان)
این لغت را هنینگ با فرند که معرب پرند است از یک ریشه میداند. (حاشیۀ برهان چ معین). جوهر تیغ و شمشیر. (برهان). پرند. گوهر. گهر. جوهر شمشیر. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرند شود
این لغت را هنینگ با فِرِنْد که معرب پرند است از یک ریشه میداند. (حاشیۀ برهان چ معین). جوهر تیغ و شمشیر. (برهان). پرند. گوهر. گهر. جوهر شمشیر. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فِرِنْد شود
دهی است جزو دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات، واقع در پانزده هزارگزی جنوب باختری خمین. جایی است کوهستانی، معتدل ودارای 2221 تن سکنه. از قنات و رودخانه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، انگور، بادام و شغل اهالی کشاورزی و قالیچه بافی است. راه فرعی به خمین دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزو دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات، واقع در پانزده هزارگزی جنوب باختری خمین. جایی است کوهستانی، معتدل ودارای 2221 تن سکنه. از قنات و رودخانه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، انگور، بادام و شغل اهالی کشاورزی و قالیچه بافی است. راه فرعی به خمین دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)