جدول جو
جدول جو

معنی فرن - جستجوی لغت در جدول جو

فرن
تابۀ مخصوص نان پزی، کنایه از نانوایی
تصویری از فرن
تصویر فرن
فرهنگ فارسی عمید
فرن
(فُ)
تابۀ سفالین که در وی نان پزند. (منتهی الارب). جایی که در آن نان پزند و این جز تنور است. (اقرب الموارد) : و خبز الفرن ارطب من خبز التنور. (ابن بیطار) ، خانه ای است جز تنور آماده که در آن نان پزند و فرن در فارسی به معنی زیر یا فرودین (؟) است. (از محیط المحیط) ، در المجمل آمده است که فرن نانی است معروف و لغت عربی نیست. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
فرن
لاتینی تازی گشته از آهن تابه نان پزی، تنور تون بریجن تابه سفالین که در وی نان پزند
فرهنگ لغت هوشیار
فرن
((فُ))
تابه سفالین که در آن نان پزند
تصویری از فرن
تصویر فرن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرناز
تصویر فرناز
(دخترانه)
عشوه گر، داری ناز فراوان، دارای ناز و غمزه زیبا و باشکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنیا
تصویر فرنیا
(دخترانه)
نامی برای پسران، اصیل، دارنده اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
(پسرانه)
نیم خواب، خواب آلود، نام پسر فرناباذ یکی از درباریان اردشیر دراز دست پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرناک
تصویر فرناک
(پسرانه)
نام پادشاه کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکومتی تشکیل داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنام
تصویر فرنام
(پسرانه)
دارای نام باشکوه و زیبا، نام یکی از سرداران شاپور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنگار
تصویر فرنگار
(دخترانه)
دارای نقش ونگار با شکوه و زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنگیز
تصویر فرنگیز
(دخترانه)
فرنگیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنگیس
تصویر فرنگیس
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر افراسیاب تورانی و همسر سیاوش و مادر کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنواز
تصویر فرنواز
(دخترانه)
مرکب از فر (شکوه) + نواز (ریشه نواختن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنود
تصویر فرنود
(پسرانه)
برهان، دلیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنوش
تصویر فرنوش
(دخترانه و پسرانه)
شکوه، نام پادشاه باستانی ماد، نوشنده شکوه و جلال، عقل فلک قمر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنوشا
تصویر فرنوشا
(دخترانه)
شکوه و عظمت ابدی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنج
تصویر فرنج
نیم تنۀ نظامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرند
تصویر فرند
جوهر شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنج
تصویر فرنج
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتفوز، بنفوز، پوز، بتپوز، فوز، برفوز، پتفوز
فرهانج، شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیر زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند
فرهنگ فارسی عمید
(فِ نِ)
بچۀ موش از کلاکموش. (منتهی الارب). بچۀ یربوع. (فهرست مخزن الادویه). ام راشد. فویسقه. (یادداشت به خط مؤلف). موش یا بچۀموش از یربوع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ نُ)
ردی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد از قاموس) ، هیچکاره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
قبیله ایست از بربریان مغرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ نِ)
کسی که بهمراه یک هیأت فرانسوی و بعنوان رئیس هیأت در سال 1852 میلادی برای تحقیق در تمدن بابل قدیم مأمور شد. (از ایران باستان تألیف پیرنیا ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(فُ رُ)
خرطوم. لفج. پوزه. (یادداشت به خط مؤلف). پیرامون و اطراف دهان. (برهان) (اسدی) :
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر.
(از کلیله و دمنۀ رودکی).
، شاخ بزرگی که چون آن را ببرند شاخهای کوچک از اطراف آن برآید. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
این لغت را هنینگ با فرند که معرب پرند است از یک ریشه میداند. (حاشیۀ برهان چ معین). جوهر تیغ و شمشیر. (برهان). پرند. گوهر. گهر. جوهر شمشیر. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرند شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
جامه است. معرب پرنگ. (منتهی الارب). نوعی جامه، معرب پرند فارسی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ نُ / فِ نِ)
شپش میانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شپش میانه نه بزرگ و نه کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ کَ)
دهی است جزو دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات، واقع در پانزده هزارگزی جنوب باختری خمین. جایی است کوهستانی، معتدل ودارای 2221 تن سکنه. از قنات و رودخانه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، انگور، بادام و شغل اهالی کشاورزی و قالیچه بافی است. راه فرعی به خمین دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فِ نِ)
دیگ افزار. ج، فراند. (منتهی الارب). ابزار. ج، فراند. (اقرب الموارد). رجوع به فراند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرنب
تصویر فرنب
موش زمخواب از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
فرنگیان شاخه بزرگی که چون آن را ببرند شاخه های کوچک از اطراف آن بر آید. نیم تنه نظامی. پیرامون دهان گرداگرد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرند
تصویر فرند
شمشیر جوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنج
تصویر فرنج
((فُ رُ))
پیرامون دهان، گرداگرد دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنج
تصویر فرنج
((فِ رِ))
نیم تنه نظامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرند
تصویر فرند
((فَ رِ))
پرند، جوهر تیغ و شمشیر، نوعی پارچه ابریشمی موج دار
فرهنگ فارسی معین