برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست
بَرغَست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود پَژَند، هَنجَمَک، هَجَند، مُجّه، مُچّه، بَلغَس، بَلغَست، یَبَست، وَرغَست
گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغست برغ
گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود پَژَند، هَنجَمَک، هَجَند، مُجّه، مُچّه، بَلغَس، بَلغَست، یَبَست، وَرغَست، فَرغَست برغ
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، فرغست
بَرغَست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود پَژَند، هَنجَمَک، هَجَند، مُجّه، مُچّه، بَلغَس، بَلغَست، یَبَست، فَرغَست
برغست. گیاهی باشد مانند اسفناج و آن بیشتر در کناره های جوی آب روید و در آش ها کنند و خورند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : به سان ماده خر خایید ورغست. سوزنی. رجوع به برغست شود
برغست. گیاهی باشد مانند اسفناج و آن بیشتر در کناره های جوی آب روید و در آش ها کنند و خورند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : به سان ماده خر خایید ورغست. سوزنی. رجوع به برغست شود
برغست. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). گیاهی است و آن گل زردی دارد و به چهارپایان دهند و بیشتر خورش خرالاغ کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، بعضی گویند ترۀ بهاری است. طعم آن تیز و تند می باشد تر و تازۀ آن را پزند و خورند وچون خشک شود به خر و گاو دهند و آن را به عربی قنابری و غملول خوانند. (برهان). و رجوع به برغست شود
برغست. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). گیاهی است و آن گل زردی دارد و به چهارپایان دهند و بیشتر خورش خرالاغ کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، بعضی گویند ترۀ بهاری است. طعم آن تیز و تند می باشد تر و تازۀ آن را پزند و خورند وچون خشک شود به خر و گاو دهند و آن را به عربی قنابری و غملول خوانند. (برهان). و رجوع به برغست شود
در زبان پهلوی فرهست صیغۀ تفضیلی از فره به معنی بسیار، و خود به معنی بیشتر است. صادق هدایت در مجلۀ موسیقی آن را پازند فرایست و به معنی فراوانتر دانسته است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، جادویی و سحر. (آنندراج) (برهان) : نیست را هست کند تنبل او هست را نیست کند فرهستش. ابونصر مرغزی
در زبان پهلوی فرهست صیغۀ تفضیلی از فره به معنی بسیار، و خود به معنی بیشتر است. صادق هدایت در مجلۀ موسیقی آن را پازند فرایست و به معنی فراوانتر دانسته است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، جادویی و سحر. (آنندراج) (برهان) : نیست را هست کند تنبل او هست را نیست کند فرهستش. ابونصر مرغزی
فهم و ادراک و زیرکی و دانایی و قیافه و آن علمی است که از صورت پی به سیرت برند. (غیاث اللغات). فراسه: کلیله گفت: توچه دانی که شیر در مقام حیرت است ؟ گفت: به خرد و فراست خویش. (کلیله و دمنه). فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). ناکسان را فراستی است عظیم گرچه تاریک طبع و بدخویند. سعدی. عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت. (گلستان). به فراست به جای آوردم که معزول است. (گلستان). فال مؤمن فراست نظر است وین ز تقویم و زیج ما به در است. اوحدی. رجوع به فراسه شود
فهم و ادراک و زیرکی و دانایی و قیافه و آن علمی است که از صورت پی به سیرت برند. (غیاث اللغات). فراسه: کلیله گفت: توچه دانی که شیر در مقام حیرت است ؟ گفت: به خرد و فراست خویش. (کلیله و دمنه). فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). ناکسان را فراستی است عظیم گرچه تاریک طبع و بدخویند. سعدی. عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت. (گلستان). به فراست به جای آوردم که معزول است. (گلستان). فال مؤمن فراست نظر است وین ز تقویم و زیج ما به در است. اوحدی. رجوع به فِراسه شود
ترۀ بهاری باشد که آن را بپزند و آدمی و چارپایان خورند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی بود که خر خورد بیشتر و زردگلی دارد خرد بسیار گه گاه. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). صاحب منتهی الارب در ذیل تملول می نویسد گیاهی است نبطی و آن را قنابری نیز گویند و به فارسی برغست گویند - انتهی. بجند. (ریاض الادویه). کملول. کر. مچه. (منتهی الارب). قچه. (ناظم الاطباء). شجرهالبهق. (منتهی الارب). سبزه (بزبان شیرازی). (از یادداشت مؤلف). گیاهی که بیشتر خر خورد و گل زرد دارد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی باشد خودروی شبیه باسفناج که در آشها داخل کنند و آن بیشتر در میان زراعت و کنارهای جوی آب روید و آنرا مچه گویند و بعربی قنابری و غملول وتملول و شجرهالبهق خوانند و بعضی گویند گیاهی است که گل زردی دارد و آنرا بیشتر اوقات بخر و گاو دهند وبعضی دیگر گفته اند تره ایست بهاری و طعم تیزی دارد تازۀ آنرا بپزند و بخورند و چون خشک شود به خر و گاودهند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). قنابری. (بحرالجواهر). کرغست. (اسدی). غملول. (مهذب الاسماء). برغشت. ورغست. پزند. بچند. (مهذب الاسماء) : همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست. ؟ (از فرهنگ اسدی). - برغست خائیدن، جویدن برغست. ژاژ خائیدن: بسان ماده خر خایید برغست. سوزنی. -
ترۀ بهاری باشد که آن را بپزند و آدمی و چارپایان خورند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی بود که خر خورد بیشتر و زردگلی دارد خرد بسیار گه گاه. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). صاحب منتهی الارب در ذیل تُملول می نویسد گیاهی است نبطی و آن را قنابری نیز گویند و به فارسی برغست گویند - انتهی. بجند. (ریاض الادویه). کملول. کر. مچه. (منتهی الارب). قچه. (ناظم الاطباء). شجرهالبهق. (منتهی الارب). سبزه (بزبان شیرازی). (از یادداشت مؤلف). گیاهی که بیشتر خر خورد و گل زرد دارد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی باشد خودروی شبیه باسفناج که در آشها داخل کنند و آن بیشتر در میان زراعت و کنارهای جوی آب روید و آنرا مچه گویند و بعربی قنابری و غملول وتملول و شجرهالبهق خوانند و بعضی گویند گیاهی است که گل زردی دارد و آنرا بیشتر اوقات بخر و گاو دهند وبعضی دیگر گفته اند تره ایست بهاری و طعم تیزی دارد تازۀ آنرا بپزند و بخورند و چون خشک شود به خر و گاودهند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). قنابری. (بحرالجواهر). کرغست. (اسدی). غملول. (مهذب الاسماء). برغشت. ورغست. پزند. بچند. (مهذب الاسماء) : همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست. ؟ (از فرهنگ اسدی). - برغست خائیدن، جویدن برغست. ژاژ خائیدن: بسان ماده خر خایید برغست. سوزنی. -