جدول جو
جدول جو

معنی فراست

فراست((فَ سَ))
سواری کردن، مهارت داشتن در اسب شناسی
تصویری از فراست
تصویر فراست
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فراست

فراست

فراست
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
فراست
فرهنگ فارسی عمید

فراست

فراست
دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن، هوشیاری، تیزهوشی، زیرکی، قیافه شناسی
فراست
فرهنگ فارسی عمید

فراست

فراست
ادراک و دریافتن باطن چیزی با دیدن ظاهر آن، ادراک، دریافت، زیرکی، هوشیاری
فراست
فرهنگ فارسی معین

فراست

فراست
فهم و ادراک و زیرکی و دانایی و قیافه و آن علمی است که از صورت پی به سیرت برند. (غیاث اللغات). فراسه: کلیله گفت: توچه دانی که شیر در مقام حیرت است ؟ گفت: به خرد و فراست خویش. (کلیله و دمنه). فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی).
ناکسان را فراستی است عظیم
گرچه تاریک طبع و بدخویند.
سعدی.
عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت. (گلستان). به فراست به جای آوردم که معزول است. (گلستان).
فال مؤمن فراست نظر است
وین ز تقویم و زیج ما به در است.
اوحدی.
رجوع به فِراسه شود
لغت نامه دهخدا

فراست

فراست
سواری کردن و دانائی در مقدمۀ اسبان و اسب شناختن. (غیاث اللغات). اسب شناسی است و درباره آن کتابها به فارسی و عربی نگاشته شده است. رجوع به فَراسَه شود
لغت نامه دهخدا

فراست

فراست
ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری، قیافه شناسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد