جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فرهست

فرهست

فرهست
بسیار زیاد، جادویی سحر: نیست را هست کند تنبل اوی هست را نیست کند فرهستش
فرهنگ لغت هوشیار

فرهست

فرهست
سِحر، جادو، برای مِثال نیست را هست کند تُنبُل اوی / هست را نیست کند فرهستش (ابونصر مرغزی - شاعران بی دیوان - ۲۷۱)
فرهست
فرهنگ فارسی عمید

فرهست

فرهست
در زبان پهلوی فرهست صیغۀ تفضیلی از فره به معنی بسیار، و خود به معنی بیشتر است. صادق هدایت در مجلۀ موسیقی آن را پازند فرایست و به معنی فراوانتر دانسته است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، جادویی و سحر. (آنندراج) (برهان) :
نیست را هست کند تنبل او
هست را نیست کند فرهستش.
ابونصر مرغزی
لغت نامه دهخدا

فهرست

فهرست
بخشی در اول یا انتهای کتاب، مجله و مانند آنکه به طور اجمالی عناوین، موضوعات و مطالب را شرح می دهد
فهرست
فرهنگ فارسی عمید

فراست

فراست
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
فراست
فرهنگ فارسی عمید

فراست

فراست
دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن، هوشیاری، تیزهوشی، زیرکی، قیافه شناسی
فراست
فرهنگ فارسی عمید