- فرخنده (دخترانه)
- شاد، مبارک، خجسته، میمون
معنی فرخنده - جستجوی لغت در جدول جو
- فرخنده
- تبریک، مبارک
- فرخنده
- مبارک، میمون، خجسته، خوشبخت
- فرخنده
- میمون، مبارک، همایون، مبارکی، خجستگی، میمنت
- فرخنده ((فَ رْ خُ دِ))
- مبارک، خجسته
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گردنده، گردان
طعنه و ظنز و بیهوده و مکر و حیله
سخت خندان
برکنده، کنده شده، فرسوده، کهنه شده
فرسوده کهنه شده
پلید بد، بد بوی متعفن
چوبی که در پس در اندازند تا گشوده نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد برای شمارش کشتی و هواپیما: دو فروند کشتی سه فروند هواپیما
((فَ. وَ دِ))
فرهنگ فارسی معین
فروند، چوبی که در پس می انداختند تا در باز نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد شمارش کشتی و هواپیما
بسیار خندان
چرخ زننده،، گردنده، کسی یا چیزی که دور خود یا دور دیگری بچرخد
خوش طالع، خوشبخت، برای مثال شنید این سخن پیر فرخنده فال / سخن دان بود مرد دیرینه سال (سعدی۱ - ۱۰۶) ، مبارک، خوش یمن، برای مثال برخاست بوی گل ز در آشتی درآی / ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو (حافظ - ۸۱۶)
دارای سرانجام خوب و خوش، خوش عاقبت
خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، خجسته پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، پی سفید، پی خجسته
نیک پی، خجسته پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، پی سفید، پی خجسته
نیک رای، نیکورای، آنکه دارای اندیشه و رای نیکو است
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، سعید، خجسته فال، نیکوبخت، فرخنده بخت، اقبالمند، طالع مند، سفیدبخت، نیک اختر، شادبخت، صاحب اقبال، مقبل، صاحب دولت، نکوبخت، بختیار، بلنداقبال، خجسته طالع، جوان بخت، فرّخ فال، ایمن، خجسته، خوش طالع، مستسعد، بلندبخت
مبارک طالع خجسته اقبال سعید
آنکه دارای تدبیری صایب است نیک رای خوش فکر
میمون مبارک
خوشقدم نیک پی خوش یمن
خوشبخت نیکبخت سعید
نیکوحال، سعادتمند
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، فرخنده طالع، خجسته فال، جوان بخت، صاحب اقبال، مستسعد، خجسته، نیکوبخت، طالع مند، شادبخت، سعید، فرّخ فال، خجسته طالع، نکوبخت، مقبل، ایمن، خوش طالع، نیک اختر، سفیدبخت، بلندبخت، اقبالمند، بلنداقبال، صاحب دولت، بختیار
صدور، صادر شدن