معنی فرخران - جستجوی لغت در جدول جو

فرخران(فَرْ رُ)

لغت نامه دهخدا

(پسرانه)

خان مقتدر، خان با فراست، نام پسر اردوان آخرین پادشاه اشکانی، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، موبدی در شاهنامه

فرهنگ نامهای ایرانی

فرجهان

(دخترانه)

شکوه دنیا

فرهنگ نامهای ایرانی

فراراد

(پسرانه)

مرکب از فرا (بالاتر) + راد (بخشنده)

فرهنگ نامهای ایرانی

فرازان

(پسرانه)

مرکب از فراز (جای بلند) + ان (پسوند نسبت)

فرهنگ نامهای ایرانی

فرارون

خوب، عالی، بلند، والا، راست، مستقیم، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو،
اوج و حضیض، فیرون، کواکب سعد و نحس، برای مثال حسودت در ید بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی - ۱۰۴)، ستاره شمر چون فرارون بیافت / دوید و به سوی فریدون شتافت (فردوسی - لغت نامه - فرارون)

خوب، عالی، بلند، والا، راست، مستقیم، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو،
اوج و حضیض، فیرون، کواکب سعد و نحس، برای مِثال حسودت در یَدِ بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی - ۱۰۴)، ستاره شمر چون فرارون بیافت / دوید و به سوی فریدون شتافت (فردوسی - لغت نامه - فرارون)

فرهنگ فارسی عمید

درخشان

درخشنده، روشنی دهنده، روشن، تابان، رخشان، درخور توجه، شاخص، بن مضارع درخشاندن

فرهنگ فارسی عمید

سرخوان

خواننده ای که پیش خوانی می کند و دیگران ذکر می گویند، مهمان محترم

فرهنگ فارسی عمید

سرگران

سر سنگین، ناخشنود، خشمناک، مغرور، مست

فرهنگ فارسی عمید

فرختار

فروشنده، آنکه چیزی را می فروشد

فرهنگ فارسی عمید

فرخان

(فِ)

جمع واژۀ فرخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جوجه ها. جوجگان. رجوع به فرخ شود

لغت نامه دهخدا

فرخان

(فَرْ رُ)

یکی از سرداران خسروپرویزاست. وی ملقب به شهروراز (گراز کشور) بود. او را رومزان هم می گفتند. این سردار بلاد عظیم شام و بیت المقدس را گرفت و به محاصرۀ قسطنطنیه همت گماشت، اما چون برای عبور از بغاز بسفر وسیله ای نداشت از هراکلیوس شکست خورد. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشیدیاسمی صص 468-469). رجوع به شهروراز شود

یکی از سرداران خسروپرویزاست. وی ملقب به شهروراز (گراز کشور) بود. او را رومِزان هم می گفتند. این سردار بلاد عظیم شام و بیت المقدس را گرفت و به محاصرۀ قسطنطنیه همت گماشت، اما چون برای عبور از بغاز بسفر وسیله ای نداشت از هراکلیوس شکست خورد. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشیدیاسمی صص 468-469). رجوع به شهروراز شود

لغت نامه دهخدا

فخران

(فَ)

دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 79 هزارگزی شمال باختری درمیان و 12 هزارگزی خاور شاخن قرار دارد. جایی کوهستانی، معتدل و دارای 202 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)

لغت نامه دهخدا