جدول جو
جدول جو

معنی سرخوان

سرخوان
خواننده ای که پیش خوانی می کند و دیگران ذکر می گویند، مهمان محترم
تصویری از سرخوان
تصویر سرخوان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرخوان

سرخوان

سرخوان
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند سر ذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار

سرخوان

سرخوان
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند، سرذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
سرخوان
فرهنگ فارسی معین

سرخوان

سرخوان
خواننده ای که ابتدا به خواندن کند. (رشیدی) (آنندراج). سرذاکر یعنی شخصی که پیش خوانی کند ودیگران ذکر گویند. (برهان). خواننده. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

سرخوانی

سرخوانی
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرود گویی تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دگران ذکر گویند، استهزاء تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی پیش در آمد
فرهنگ لغت هوشیار

ستخوان

ستخوان
اُستِخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، عَظم، سُخوٰان
ستخوان
فرهنگ فارسی عمید

سرخوانی

سرخوانی
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرودگویی، تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دیگران ذکر گویند، استهزاء، تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی، پیش درآمد
سرخوانی
فرهنگ فارسی معین

ستخوان

ستخوان
مخفف استخوان است و بتازی عظم گویند. (برهان) :
اندر شکمش هست یکی جان و سه تا دل
وین هر سه دل او را ز سه پاره ستخوان است.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 8).
دو سر اندر شکم هر یک نه بیش و نه کم
نه در ایشان ستخوانی نه رگی نه عصبی.
منوچهری.
آنگاه بیارد رگشان و ستخوانْشان
جایی فکند دور و نگردد نگرانْشان.
منوچهری.
زستخوان ماهی همی بر کنار
بد افکنده هر یک فزون از چنار.
اسدی.
درختانشان تاک و دیوار و بام
ز ستخوان ماهی بد و عود خام.
اسدی.
رجوع به استخوان شود
لغت نامه دهخدا