جدول جو
جدول جو

معنی فرجمند - جستجوی لغت در جدول جو

فرجمند
باارج، باارزش
تصویری از فرجمند
تصویر فرجمند
فرهنگ فارسی عمید
فرجمند
(فَ مَ)
ارجمند که صاحب و خداوند قدرو مرتبه باشد، زیبایی. (برهان). زیبا (به صورت صفت) درست است زیرا موضوع لغت هم صفت است
لغت نامه دهخدا
فرجمند
با ارزش
تصویری از فرجمند
تصویر فرجمند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برومند
تصویر برومند
(پسرانه)
بارور، میوه دار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برهمند
تصویر برهمند
(پسرانه)
برهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریمند
تصویر فریمند
(پسرانه)
صاحب زیبایی و شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزمند
تصویر برزمند
(پسرانه)
باشکوه، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرمند
تصویر فرمند
(پسرانه)
فر + مند دارای شکوه و وقار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورجمند
تصویر ورجمند
ارجمند، دارندۀ ورج، صاحب ارج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهمند
تصویر فرهمند
باشکوه، با شان و شوکت، کنایه از دانا، هوشمند، برای مثال فرهمندی را به دل در جای ده / سود کی داردت شخصی فرهمند (ناصرخسرو - مجمع الفرس - فرهمند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
با ارزش، گران بها، صاحب قدر و قیمت، عزیز، گرامی، بزرگوار، برای مثال ببینیم تا این سپهر بلند / که را خوار دارد که را ارجمند (فردوسی - ۴/۲۰۰)، مهم، شاخص، عالی، لایق، درخور
فرهنگ فارسی عمید
(وَ مَ)
ارجمند. (یادداشت مؤلف) :
ورجمندی که از او ورج همی گیرد ورج
نامداری که از او نام همی گیرد نام.
لامعی.
، دارندۀ فرۀ ایزدی. خداوند ارج. (فرهنگ فارسی معین) : سام نریمان (را) پرسیدند که ای پیروزگر سالار، آرایش رزم (به) چیست ؟ جواب داد که به ورجمندشاه و دانشی سپهبد بارای و مبارز هنری که زره دارد و با کمان جنگ جوید. (فرهنگ فارسی معین از نوروزنامه چ مینوی ص 42)
لغت نامه دهخدا
(اَمَ)
مرکب از ارج و مند، چه ارج قدر و قیمت و مند کلمه ایست که دلالت بر داشتن کند مثل دولتمند و سعادتمند. (از فرهنگی خطی). باارج. باارزش. صاحب قیمت. (غیاث اللغات). قیمتی. (آنندراج). ثمین. گرانبها. (آنندراج). پربها. (اوبهی). نفیس:
بدرویش بخشیم بسیار چیز
اگرچند، چیز ارجمند است نیز.
فردوسی.
مرا با چنین گوهرارجمند
همین حاجت آید بگوهرپسند.
نظامی.
جز آن چار پیرایۀ ارجمند
گرانمایه های دگر دلپسند.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ مَ / فَ هََ مَ)
خردمند. (برهان) (صحاح الفرس) :
نگه کرد بابک پسند آمدش
شهنشاه را فرهمند آمدش.
فردوسی.
سکندر شنید آن پسند آمدش
سخنگوی را فرهمند آمدش.
فردوسی.
بخواب دیدم پیرمردی را سخت فرهمند که نزدیک من آمد. (تاریخ بیهقی) ، قریب و نزدیک باشد. (برهان) ، نورانی و باشکوه. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ)
موضعی در کنار راه آمل به تهران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 40)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
از: فر (= فره) + مند که پساوند اتصاف است. این لغت مأخوذاز فرهنگ دساتیر است. (حاشیۀ برهان چ معین). در آثار قدما به تشدید ثانی به کار رفته است:
به بهرام گفتند کای فرمند
به شاهی تویی جان ما را پسند.
فردوسی.
خدیو زمانه کی فرمند
گشاینده گیتی و ضحاک بند.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارزمند
تصویر ارزمند
عزیزوگرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برومند
تصویر برومند
باردار وبارور، صاحب نفع، مثمر، صاحب بر
فرهنگ لغت هوشیار
پیشوای روحانی آیین برهمایی و آنان یکی از سه طبقه مردم را در آیین برهمایی تشکیل میدهند. توضیح معرب این کلمه نیز (برهمن) و جمع آن (براهمه) است
فرهنگ لغت هوشیار
گرانبهایی پربهایی، بزرگواری کرامت، عز عزت عزیزی مقابل ذلت خواری، لیاقت شایستگی، بی نیازی توانگری، وقار، خرمی سرسبزی، جوانمردی سخاوت، نجابت اصالت، دانایی هوشیاری خردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمند
تصویر دردمند
صاحب درد، درد آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورجمند
تصویر ورجمند
دارنده ارج و ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهمند
تصویر فرهمند
خردمند، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
با ارج، باارزش، گرانبها، صاحب قدر و قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورجمند
تصویر ورجمند
((وَ مَ))
ارجمند، دارنده فره ایزدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهمند
تصویر فرهمند
((فَ هَ مَ))
نزدیک، قریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
((اَ ج یا جُ مَ))
باارزش، گرانبها، عزیز، گرامی، شایسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
مورد احترام، محترم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرازمند
تصویر فرازمند
بلند مرتبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کرامند
تصویر کرامند
مهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرآیند
تصویر فرآیند
پروسه
فرهنگ واژه فارسی سره
بشکوه، شکوهمند، مجلل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخرد، خردمند، عاقل، هوشمند، پرشوکت، شکوهمند، شوکتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام دهکده ای در دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی