جدول جو
جدول جو

معنی فراپوش - جستجوی لغت در جدول جو

فراپوش
از هوش رفته
تصویری از فراپوش
تصویر فراپوش
فرهنگ لغت هوشیار
فراپوش
بیهوش، ازهوش رفته
تصویری از فراپوش
تصویر فراپوش
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراموش
تصویر فراموش
آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
فراموش شدن: از یاد رفتن
فراموش کردن: از یاد بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراموش
تصویر فراموش
از خاطر بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراپیش
تصویر فراپیش
پیش، جلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراموش
تصویر فراموش
((فَ))
از یاد رفته، از خاطر محو شده، فرامش، فرامشت، فرموش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراپیش
تصویر فراپیش
پیش، جلو، برای مثال اگر صد وجه نیک آید فراپیش / چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش (نظامی۲ - ۲۴۹)، هر جا که قدم نهی فراپیش / بازآمدن قدم بیندیش (نظامی۳ - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراپوشیدن
تصویر فراپوشیدن
((~. دَ))
پوشیدن، چشم پوشی کردن، پوشانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برانوش
تصویر برانوش
(پسرانه)
مهندس رومی که پل شوشتر را در زمان شاپور ساسانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار رومی در زمان شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرینوش
تصویر فرینوش
(پسرانه)
شکوه شیرین، فری (شکوهمند) + نوش (عسل) یا نوش از مصدر نوشیدن (نوشیدن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فره وش
تصویر فره وش
(دخترانه)
مرکب از فره (شکوه) وش (پسوند شباهت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراروی
تصویر فراروی
هجری، در مقابل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرارود
تصویر فرارود
ماورا النهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
مناسبت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
بعد، فضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
کیسه ای دراز که زنان گیسوی خود را در آن نهند گیسو پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرارون
تصویر فرارون
خوب، عالی، بلند، والا، راست، مستقیم، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو،
اوج و حضیض، فیرون، کواکب سعد و نحس، برای مثال حسودت در ید بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی - ۱۰۴)، ستاره شمر چون فرارون بیافت / دوید و به سوی فریدون شتافت (فردوسی - لغت نامه - فرارون)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباپوش
تصویر قباپوش
کسی که قبا بر تن کند، پوشندۀ قبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراروی
تصویر فراروی
پیش رو، برابر، کنایه از سرشناس، معروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فره وش
تصویر فره وش
فروهر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، سازوار، محقوق، اندرخور، فرزام، ارزانی، مناسب، شایان، مستحقّ، صالح، شایگان، خورند، باب، بابت، خورا
مناسب، اندازه، تناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراموشی
تصویر فراموشی
ناتوانی در یادآوری اموری که قبلاً بر شخص گذشته، نسیان، از بین رفتن ناقص یا کامل حافظه که بیشتر در اثر ضربه های مغزی، هیستری و بعد از الکتروشوک دیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا پیش
تصویر فرا پیش
پیش جلو: پس چه حکمت عبادت را فرا پیش استعانت داشت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه پیش می رود مترقی، راست درست درستکار، خوب نیک، سعد مقابل فیرون: حسودت درید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
لایق و شایسته و سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
از یاد رفتگی نسیان مقابل یاد ذکر یا بباد فراموشی دادن 0 کاملا از یاد بردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بازشکاری سیاباز (قراسنقر) قراسنقر را گویند که عبارت از سنقر سیاه رنگ با نوک خمیده قوی و پنجه های یا قدرت است
فرهنگ لغت هوشیار
قراقوش بنگرید به قراقوش قراسنقر را گویند که عبارت از سنقر سیاه رنگ با نوک خمیده قوی و پنجه های یا قدرت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
((سَ))
روسری، چارقد، بافته ای از مروارید که در قدیم بر سر می گذاشتند و دنباله آن پارچه درازی بوده که گیسو را می پوشاند، سراغوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراغوش
تصویر سراغوش
((سَ))
روسری، چارقد، بافته ای از مروارید که در قدیم بر سر می گذاشتند و دنباله آن پارچه درازی بوده که گیسو را می پوشاند، سراگوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراروی
تصویر فراروی
((فَ))
پیش روی، برابر، سرشناس، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرارون
تصویر فرارون
((فِ یا فَ))
مترقی، پیش رو، خوب، عالی، راست، مستقیم، در اصطلاح نجوم به معنی سعد، اوج، فریرون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
((فَ خُ))
درخور، سزاوار، متناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراپشت
تصویر فراپشت
بر پشت
فراپشت کردن: بر دوش انداختن
فرهنگ فارسی عمید