جدول جو
جدول جو

معنی فراهیدی - جستجوی لغت در جدول جو

فراهیدی
(فَ)
منسوب به فراهید که از ازد است. (سمعانی). رجوع به فراهید شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراشیدن
تصویر فراشیدن
لرزیدن و بدحال شدن پیش از بروز تب، حالت فراشا پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازیده
تصویر فرازیده
افراشته، بالابرده، بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراویدی
تصویر دراویدی
از خانواده های اصلی زبانی، شامل برخی زبان های رایج در جنوب دکن و جزیرۀ سیلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادیدن
تصویر فرادیدن
دیدن، نگاه کردن، نگریستن، دیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخیدن
تصویر فراخیدن
راست شدن موی در بدن، از هم جدا شدن، فراخ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراهیدن
تصویر گراهیدن
قصد و آهنگ کردن، میل و رغبت کردن، حمله بردن، یازیدن، گراییدن، گراه، گراهش، گرایستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروهیده
تصویر فروهیده
پسندیده، شایسته
عاقل، دانا، خردمند، پیردل، متدبّر، متفکّر، صاحب خرد، خردومند، بخرد، فرزانه، فرزان، حصیف، راد، باخرد، اریب، لبیب، داناسر، خردور، نیکورای، خردپیشهبرای مثال هرکه فرهنگ از او فروهیده ست / تیزمغزی از او نکوهیده ست (عنصری - ۳۶۴)، دارای فر و شکوه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ / دِ)
افراشته. بالابرده. افراخته. فراخته. رجوع به فراخته و فرازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَاَ دَ)
جمع کردن. پس کشیدن. فرا خود چیدن. رجوع به فرا خود چیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فراهان. رجوع به فراهان شود
لغت نامه دهخدا
(مُرْ بَ تَ)
لرزیدن و خود را به هم کشیدن در ابتدای تب باشد و آن را فراشا و به عربی قشعریره خوانند. (برهان). افراشیدن. فراخیدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فراشا شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هی یَ)
نام محلی کنار راه ملایربه همدان، میان سنگستان و همدان که از ملایر 83هزار و پانصد گز فاصله دارد. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ گِ رِ تَ)
بند کردن. ضد گشادن. (آنندراج). وصل کردن. (برهان ذیل کلمه فراز) ، بالا بردن. افراشتن. فراختن:
ز گرد سواران و از یوز و باز
فرازیدن نیزه های دراز.
فردوسی.
دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش
بزدای و بگشای و بفروز و بفراز.
منوچهری.
- برفرازیدن، بالا بردن. افراشتن:
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
فردوسی.
- سر فرازیدن، سرفرازی نمودن. به خود بالیدن:
روی بین و زلف جوی و خال خار و خط ببوی
کف گشای و دل فروز و جان ربای و سر فراز.
منوچهری (دیوان ص 44).
می و قمار و لواطه به طریق سه امام
مر تو را هر سه حلال است هلا سر بفراز.
ناصرخسرو.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرادیس که جایی است در دمشق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
اسحاق بن ابراهیم یزید دمشقی فرادیسی. محدث است و منسوب است به فرادیس شام. رجوع به لباب الانساب ج 2 ص 199 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ / بُ کَ دَ)
بدیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
مویی که بر بدن برخاسته باشد. رجوع به فراخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
زبانهای دراویدی، نام گروهی مستقل از زبانهاکه بیشتر در جنوب هندوستان و سیلان شایع است. لهجۀ براهوی بلوچستان و افغانستان نیز از این دسته زبانهاست. عده متکلمین به این زبان در هند در 1931 میلادی بالغ بر 71 میلیون تن (بتقریب) و در 1953 میلادی متجاوز از 90 میلیون تن بوده است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ تَ)
موی در بدن برخاستن و راست ایستادن. (برهان). فراشیدن. افراشیدن. فراخه. فراشه. اقشعرار. (یادداشت بخط مؤلف) ، از هم جدا کردن. (برهان). رجوع به فراخه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام جد خلیل بن احمد صاحب عروض و کتاب العین. (سمعانی ذیل نسبت فراهیدی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گوسپندان ریزه. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ فرهود. (اقرب الموارد). رجوع به فرهود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گراهیدن
تصویر گراهیدن
میل کردن، شبیه بودن مانند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروهیده
تصویر فروهیده
دانا و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
بلند ساختن، گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازیده
تصویر فرازیده
بند کرده بسته، وصل کرده، بالا برده افراشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراچیدن
تصویر فراچیدن
جمع کردن پس کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
((فَ دَ))
افراشتن، آراستن، گشودن، بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازیده
تصویر فرازیده
((فَ دِ))
افراشته، بالا برده، بسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشیدن
تصویر فراشیدن
((فَ دَ))
راست شدن موی بدن، از هم جدا شدن، فراخیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراچیدن
تصویر فراچیدن
((فَ. دَ))
برچیدن، جمع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروهیده
تصویر فروهیده
((فَ رُ دِ))
خردمند، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخیدن
تصویر فراخیدن
((فَ دَ))
راست شدن موی بدن، از هم جدا شدن، فراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراگیری
تصویر فراگیری
اپیدمی
فرهنگ واژه فارسی سره