افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مِثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
فراختن آتش. (یادداشت بخط مؤلف) : بگوی تا بفروزند و برفرازانند بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال. منجیک ترمذی. رجوع به فراختن و فراز شود، بالا بردن. رجوع به فرازیدن شود
فراختن آتش. (یادداشت بخط مؤلف) : بگوی تا بفروزند و برفرازانند بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال. منجیک ترمذی. رجوع به فراختن و فراز شود، بالا بردن. رجوع به فرازیدن شود
فرار دادن. تهریب. (منتهی الارب). رهانیدن: در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایۀ او او را بگریزانید و به اصطخر پارس برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). در شهر بیت المقدس غار ابراهیم علیه السلام است که مادرش از نمرود آنجا گریزانید، و اندر آنجا بزرگ شد. (مجمل التواریخ والقصص) ، نجات دادن مال التجاره و غیره از گمرک از راه غیرمسلوک برای ندادن باج و مالیات گمرکی. رجوع به گریزاندن شود
فرار دادن. تهریب. (منتهی الارب). رهانیدن: در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایۀ او او را بگریزانید و به اصطخر پارس برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). در شهر بیت المقدس غار ابراهیم علیه السلام است که مادرش از نمرود آنجا گریزانید، و اندر آنجا بزرگ شد. (مجمل التواریخ والقصص) ، نجات دادن مال التجاره و غیره از گمرک از راه غیرمسلوک برای ندادن باج و مالیات گمرکی. رجوع به گریزاندن شود
تراوانیدن: و آن را که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند، یا رگی را بشکافد، یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و بواسیر و مانندآن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به تراوانیدن شود
تراوانیدن: و آن را که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند، یا رگی را بشکافد، یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و بواسیر و مانندآن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به تراوانیدن شود
از مادۀ ریز و ریزه، تفتیت. خرد کردن. ریزریز کردن. ریزه ریزه کردن. خردمرد کردن. و این کلمه را در سنگ گرده و سنگ مثانه و امثال آن اطبای فارس در کتب بسیار استعمال کرده اند و شباهت غریبی مابین آن و بریزۀ فرانسه هست که معنی همین کلمه است: تفتیت حصاه کلیه، بریزانیدن سنگ گرده. (از یادداشت دهخدا). اندر داروها که سنگ مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خون ’ایل’ چون بیاشامند حصاه مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به ریزانیدن شود
از مادۀ ریز و ریزه، تفتیت. خرد کردن. ریزریز کردن. ریزه ریزه کردن. خردمرد کردن. و این کلمه را در سنگ گرده و سنگ مثانه و امثال آن اطبای فارس در کتب بسیار استعمال کرده اند و شباهت غریبی مابین آن و بریزۀ فرانسه هست که معنی همین کلمه است: تفتیت حصاه کلیه، بریزانیدن سنگ گرده. (از یادداشت دهخدا). اندر داروها که سنگ مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خون ’ایل’ چون بیاشامند حصاه مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به ریزانیدن شود
نزدیک شدن: رسیدند زی شهر چندان فراز سپه خیمه زد بر نشیب و فراز. رودکی. ... فرازرسید آن حال دید، خیره گشت. (مجمل التواریخ و القصص) ، فرارسیدن: چو هنگام حاجت رسیدی فراز به آن در جهان دست کردی دراز. نظامی. چونکه وقت بها رسید فراز گونه گونه بهانه کرد آغاز. نظامی. رجوع به فرا و فرارسیدن شود، فراهم آمدن و پدید آمدن. پیدا شدن: چون زمانی بر آن کشید دراز لشکر از هر سویی رسید فراز. نظامی. رجوع به فراز شود
نزدیک شدن: رسیدند زی شهر چندان فراز سپه خیمه زد بر نشیب و فراز. رودکی. ... فرازرسید آن حال دید، خیره گشت. (مجمل التواریخ و القصص) ، فرارسیدن: چو هنگام حاجت رسیدی فراز به آن در جهان دست کردی دراز. نظامی. چونکه وقت بها رسید فراز گونه گونه بهانه کرد آغاز. نظامی. رجوع به فرا و فرارسیدن شود، فراهم آمدن و پدید آمدن. پیدا شدن: چون زمانی بر آن کشید دراز لشکر از هر سویی رسید فراز. نظامی. رجوع به فراز شود