جدول جو
جدول جو

معنی فرازانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فرازانیدن
افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
فرهنگ فارسی عمید
فرازانیدن
(مُ رَکْ کَ کَ دَ)
فراختن آتش. (یادداشت بخط مؤلف) :
بگوی تا بفروزند و برفرازانند
بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال.
منجیک ترمذی.
رجوع به فراختن و فراز شود، بالا بردن. رجوع به فرازیدن شود
لغت نامه دهخدا
فرازانیدن
افراختن بالا بردن، مشتعل ساختن
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرازانیدن
((فَ دَ))
افراختن، بالا بردن، روشن کردن
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
آرام دادن، آرام کردن، آرامش دادن، آرام ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریبانیدن
تصویر فریبانیدن
فریب دادن، گول زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَهْگِ رِ تَ)
فرار دادن. تهریب. (منتهی الارب). رهانیدن: در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایۀ او او را بگریزانید و به اصطخر پارس برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). در شهر بیت المقدس غار ابراهیم علیه السلام است که مادرش از نمرود آنجا گریزانید، و اندر آنجا بزرگ شد. (مجمل التواریخ والقصص) ، نجات دادن مال التجاره و غیره از گمرک از راه غیرمسلوک برای ندادن باج و مالیات گمرکی. رجوع به گریزاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ / عِ دَ کَ دَ)
فریواندن. فریباندن. (فرهنگ فارسی معین) : خردهای ایشان را همی به این فریواند تا پیغمبر خدای را همی دروغ زن گویند. (ترجمه تفسیر طبری)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ کَ دَ)
روان کنانیدن، تراوش کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
تراوانیدن: و آن را که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند، یا رگی را بشکافد، یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و بواسیر و مانندآن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به تراوانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ جُ تَ)
افراشت کنانیدن. (ناظم الاطباء). فعل آن افراشت، یعنی بلندساخت و بالا برد. (برهان) (آنندراج) (از هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(کَهََ تَ)
روشن کردن. درخشان ساختن. (فرهنگ فارسی معین). متشعشع کردن. درخشانیدن. روشن کنانیدن. (ناظم الاطباء) ، سرای از خشت و گچ برآورده. (منتهی الارب). خانه آجری. (ناظم الاطباء). سرای از خشت و گچ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، گل میخ در. (ناظم الاطباء). در دوزنده. (منتهی الارب). ج، افاریز. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ دَ)
اسکان. (زوزنی). اهداء. اضجاع. اهجاع، مطمئن کردن. (زمخشری) ، آرام کردن. آرام دادن
لغت نامه دهخدا
(گُ خوا / خا تَ)
خرامیدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). به خرامیدن داشتن. (یادداشت بخط مؤلف). بخرامان راه رفتن واداشتن. بخرامان روان کردن
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ گَ دی دَ)
خراشاندن. خراشیدن. ایجاد خراش کردن. (یادداشت بخط مؤلف). خراشیدن کنانیدن و فرمودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از مادۀ ریز و ریزه، تفتیت. خرد کردن. ریزریز کردن. ریزه ریزه کردن. خردمرد کردن. و این کلمه را در سنگ گرده و سنگ مثانه و امثال آن اطبای فارس در کتب بسیار استعمال کرده اند و شباهت غریبی مابین آن و بریزۀ فرانسه هست که معنی همین کلمه است: تفتیت حصاه کلیه، بریزانیدن سنگ گرده. (از یادداشت دهخدا). اندر داروها که سنگ مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خون ’ایل’ چون بیاشامند حصاه مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به ریزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ کَ دَ)
نزدیک شدن:
رسیدند زی شهر چندان فراز
سپه خیمه زد بر نشیب و فراز.
رودکی.
... فرازرسید آن حال دید، خیره گشت. (مجمل التواریخ و القصص) ، فرارسیدن:
چو هنگام حاجت رسیدی فراز
به آن در جهان دست کردی دراز.
نظامی.
چونکه وقت بها رسید فراز
گونه گونه بهانه کرد آغاز.
نظامی.
رجوع به فرا و فرارسیدن شود، فراهم آمدن و پدید آمدن. پیدا شدن:
چون زمانی بر آن کشید دراز
لشکر از هر سویی رسید فراز.
نظامی.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو تَ)
گداختن چیزی را. آب کردن. تذویب. اذابه. (زوزنی) (منتهی الارب) : الصهر، چربش گدازانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ دَ)
به آخر و به انتها و به اتمام رسانیدن. کامل کردن. انتها دادن. منتهی کردن. اتمام. (یادداشت مؤلف). در پهلوی فرجامینیتن است. رجوع به فرجام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ مَ دَ)
روشن کردن. فروزان ساختن: اضرام، فروزانیدن آتش. (منتهی الارب). رجوع به فروختن و افروختن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ دَ)
بلند گردانیدن. سربلندگردانیدن. دارای سربلندی کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ گُ تَ)
ترسانیدن. هراساندن. هراس دادن. بیم کردن. (یادداشت به خط مؤلف). ضوع. تخویف. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ دَ)
فروخوردن. فروبردن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هراسانیدن
تصویر هراسانیدن
هراس دادن ایجادترس کردن تخویف
فرهنگ لغت هوشیار
گریزاندن: 1 در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایه او او را بگریزانید و باصطخر پارس برد، گریزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدازانیدن
تصویر گدازانیدن
گداختن ذوب کردن آب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فریبانیدن: ام تامر هم احلامهم بهذا او هم قوم طاغون یا چنانست که خردهای ایشان ایشانرا همی بدین فریو اند تا پیغامبر خدای را همی دروغ زن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستانیدن
تصویر فرستانیدن
فرستادن گسیل داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزانیدن
تصویر افروزانیدن
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
آرامش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریبانیدن
تصویر فریبانیدن
((فِ یا فَ دَ))
فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراواریدن
تصویر فراواریدن
((فَ دَ))
فرو بردن، بلعیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
((دَ))
آرام کردن، مطمئن کردن، سکونت دادن، اسکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروزانیدن
تصویر افروزانیدن
((اَ دَ))
روشن کردن، درخشان ساختن، مشتعل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزانیدن
تصویر ورزانیدن
اعمال کردن
فرهنگ واژه فارسی سره