معنی ورزانیدن - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با ورزانیدن
ورزانیدن
- ورزانیدن
- مالیدن. ورز دادن خمیر را. مالش دادن آن را چنانکه برای نان پختن
لغت نامه دهخدا
ارزانیدن
- ارزانیدن
- به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
ارزانیدن
- ارزانیدن
- به قیمت آوردن، ارزان کردن، ارزان خریدن یا فروختن
فرهنگ فارسی عمید
مرزانیدن
- مرزانیدن
- ورزانیدن. ورز دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز و حاشیۀ مربوط به آن شود
لغت نامه دهخدا
لرزانیدن
- لرزانیدن
- ارعاد. (تاج المصادر). ترعیش. (زوزنی). ارعاش. (منتهی الارب). ارجاد. (تاج المصادر). نفض. فشاندن. افشاندن. تلتله. (منتهی الارب). قرقفه. (منتهی الارب). شیبانیدن. (برهان). شیوانیدن. لرزاندن:
دست کو لرزان بود از ارتعاش
وانکه دستی راتو لرزانی ز جاش.
مولوی.
زان پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش.
مولوی.
اقضام، لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وزانیدن
- وزانیدن
- وزاندن. به وزیدن داشتن: همچون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و روان میکنی. (کتاب المعارف) ، دمیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، برزدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا