جدول جو
جدول جو

معنی فبی - جستجوی لغت در جدول جو

فبی
(فُبْ بی)
منسوب به فب. رجوع به فب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبی
تصویر نبی
(پسرانه)
پیامبر خداوند، لقب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربی
تصویر ربی
کلمۀ ندا، ای پروردگار من، ای خدای من
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبی
تصویر آبی
ویژگی موجود زنده ای که در آب زیست می کند، آبزی مثلاً اسب آبی، سگ آبی، مار آبی
از سه رنگ اصلی مانند رنگ آسمان یا رنگ آب دریا، رنگ کبود روشن، دارای این رنگ،
مربوط به آب، ویژگی چیزی که با آب کار می کند مثلاً آسیای آبی، ساعت آبی، توربین آبی، مقابل دیم و دیمی، در کشاورزی ویژگی زراعتی که آبیاری می شود، منسوخ، متصدی توزیع آب به خانه ها، میراب
میوه به، برای مثال گر تو صد سیب و صد آبی بشمری / صد نماند یک شود چون بفشری (مولوی - ۶۲)
سرباز زننده،، خودداری کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبی
تصویر طبی
مربوط به طب مثلاً مراقبت های طبی،
دارای کاربرد در طب مثلاً تجهیزات طبی،
ساخته شده براساس اصول علمی پزشکی برای پیشگیری یا درمان بیماری و ضایعۀ جسمی مثلاً عینک طبی، کمربند طبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فری
تصویر فری
خجسته، مبارک، کلمۀ تحسین، زهی، خوشا، آفرین، برای مثال فری آن فریبنده زلفین مشکین / فری آن فروزنده رخسار دلبر (فرخی - ۱۴۷)، عجیب، شگفت انگیز، برای مثال خال ز غالیه نهد هرکس و روی سیب را / خال ز خون نهاد ماه اینت مشاطۀ فری (خاقانی - ۴۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنی
تصویر فنی
مربوط به فن، دارای تخصص دربارۀ فن خاصی، براساس فن و تخصص خاص، متخصص در تکنیک و صنعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبی
تصویر نبی
پیغمبر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی، نبی اللّٰه، پیامبر، رسول، پیمبر، وخشور، پیغامبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدی
تصویر فدی
فدا، چیزی که از آن در راه کسی یا برای رسیدن به هدفی صرف نظر می کنند، سربها، فدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبی
تصویر شبی
مربوط به شب، جامه ای که شب بر تن می کنند، شب هنگام، هنگام شب مثلاً شبی چه بخوریم؟
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبی
تصویر سبی
اسیر کردن، برده ساختن، دور کردن، به غربت افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتی
تصویر فتی
جوانمرد و سخی، کریم، هر یک از پیروان آیین فتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبی
تصویر کبی
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبی
تصویر غبی
نادان و کندذهن، کم هوش، کودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابی
تصویر ابی
ابا کننده، سرکش، سرباز زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابی
تصویر ابی
پدری
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، اب، آتا، ابا، والد، بابا، بابو، اتا
بی، بدون، ابی کرانه، ابی رنج، برای مثال ابی دانشان بار تو کی کشند/ ابی دانشان دشمن دانشند (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۲) (حرف اضافه) بی، برای مثال جوان گرچه دانا بود با گهر / ابی آزمایش نگیرد هنر (فردوسی - ۳/۳۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
دهی از دهستان پلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، که در 18 هزارگزی جنوب خاوری رودسر و چهارهزارگزی جنوب بی بالان واقع است. جلگه ای معتدل، مرطوب، مالاریایی و دارای 65 تن سکنه است. شغل اهالی گله داری و چایکاری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از سرداران لاسه دمون بود، که در سال 382 قبل از میلاد با دسته ای از سپاهیان اسپارتا وارد تبا گردید، و بر کادمه مسلط شد و بالنتیجه اپامی ننداس را بر ضد اسپارتا برانگیخت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا
نو باوه کودکانه سری کودک گرایی ستاره پرست (در برخی واژه نامه ها صبی با ماندایی برابر گرفته شده که درست نیست برای آگاهی بیشتر بنگرید به منی و پیام او) کودک پسر بچه، جمع صبیان. کار کودکی کردن، با کودکان بازی کردن، به کودکی میل کردن، میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی، کودکی طفلی طفولیت. صابی ماندایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فای
تصویر فای
در غاله، تنگجای، ریگتوده، شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تاوان سر بها دادن پولی یا چیزی برای نجات خویشتن یا دیگری، آنچه که اسیران برای نجات خود دهند سربها. قربانی شده فدا گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتی
تصویر فتی
جوانمرد و سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبی
تصویر غبی
نادانی، کند ذهن، جاهل، کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظبی
تصویر ظبی
آهو
فرهنگ لغت هوشیار
پزشکی درمانی سر پستان، چهار پایه باز گردانیدن، خواندن، کشیدن، فرو هشتگی سر پستان منسوب به طب مربوط به امور پزشکی پزشکی: اعمال طبی. یا صابون طبی. صابونی که در طبابت به صورت گرد در دواهای مختلف دندان پزشکی به کار می رود یا به عنون گندزدایی و ضد عفونی های جلدی استعمال شود. یا لغت طبی. فرهنگ شامل لغات و اصطلاحات مربوط به طب
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شب. یا ستارگان شبی کواکب لیلی مقابل روزی، هنگام شب، پیراهن و جامه ای که شب پوشند. منسوب به شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبی
تصویر دبی
رفتار نرم، ملخ، مورچه فرانسوی آبدهی (قریب) زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ آب، کبود، ازرق، نیلی، نیلگون، نیلوفری منسوب به آب: آبی و خاکی و بادی و آتشی. یا بروج آبی یا زراعت آبی. زراعتی که بوسیله آبیاری از آن محصول بردارند مقابل دیم دیمی. یاساعت آبی. یا مثلثه آبی برجهای سرطان عقرب و حوت، گیاه یاجانورانی که درآب زیست کند مقابل خاکی بری: نباتات آبی، آنکه با چرخ وارابه آب بخانه ها رساند، یکی از سه رنگ اصلی (زرد قرمز آبی) که رنگهای دیگراز آنها ترکیب میشود، به سفرجل، قسمتی انگور که دانه هایظن مدور و پوستش سخت است و از غوره آن گله ترشی سازند. برادر مادر خال خالو. منسوب به آبه (آوه) از مردم آبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربی
تصویر ربی
پرورش یافتن در بر کسی پروردگار من، خدایا، الهی، ای خدای من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبی
تصویر زبی
بار کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبی
تصویر سبی
برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبی
تصویر حبی
منسوب به حبش و حبشه. ساخته حبشه، از مردم حبشه اهل حبشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبی
تصویر خبی
پنهان کرده، پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
پر گوشت گوشتالو چاق سمین فربی مقابل لاغر، سنگین: کوه فربه، قوی نیرومند: فوج فربه، سخت شدید: زخم فربه، معور آبادان: ملک فربه گنج فربه، بسیار فراوان، گنده ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبی
تصویر طبی
پزشکی
فرهنگ واژه فارسی سره