جدول جو
جدول جو

معنی سبی

سبی
اسیر کردن، برده ساختن، دور کردن، به غربت افکندن
تصویری از سبی
تصویر سبی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سبی

سبی

سبی
برده. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (منتهی الارب). اسیرشده. (از اقرب الموارد) ، چوبی که آن را توجبه از جایی بجایی برد. چوب که سیل آن را از شهری به شهری برد، پوست مار که برافکند او را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

سبی

سبی
برده. (منتهی الارب). آنچه اسیر شود و غالباً اَسْر مخصوص مردان و سبی مخصوص زنان است:
فعادوا بالغنائم حافلات
و عدنا بالاساری و السبایا.
؟ (از اقرب الموارد).
، غریب وطن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

سبی

سبی
عدو را برده کردن، سَبْی ْ خمر را، خرید کردن آن را تا از شهری بشهری برند یا از جایی به جایی بردن، سبی اﷲ، غریب کردن و دور کردن خدای کسی را، دل بردن ِ معشوق ْ عاشق را، سبی الماء، کند چاه را تا به آب رسید. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

آبی

آبی
برنگ آب، کبود، ازرق، نیلی، نیلگون، نیلوفری منسوب به آب: آبی و خاکی و بادی و آتشی. یا بروج آبی یا زراعت آبی. زراعتی که بوسیله آبیاری از آن محصول بردارند مقابل دیم دیمی. یاساعت آبی. یا مثلثه آبی برجهای سرطان عقرب و حوت، گیاه یاجانورانی که درآب زیست کند مقابل خاکی بری: نباتات آبی، آنکه با چرخ وارابه آب بخانه ها رساند، یکی از سه رنگ اصلی (زرد قرمز آبی) که رنگهای دیگراز آنها ترکیب میشود، به سفرجل، قسمتی انگور که دانه هایظن مدور و پوستش سخت است و از غوره آن گله ترشی سازند. برادر مادر خال خالو. منسوب به آبه (آوه) از مردم آبه
فرهنگ لغت هوشیار