رد کردن. تسلیم کردن. سپردن: به گنجینه سپارم گنج را باز بدین شکرانه گردم گنج پرداز. نظامی، مطلق پهن کردن. گستردن: تیغ چون بر سری فرازکشند ریگ ریزند و نطع بازکشند. نظامی
رد کردن. تسلیم کردن. سپردن: به گنجینه سپارم گنج را باز بدین شکرانه گردم گنج پرداز. نظامی، مطلق پهن کردن. گستردن: تیغ چون بر سری فرازکشند ریگ ریزند و نطع بازکشند. نظامی
سپردن. تفویض کردن. تسلیم کردن. (ناظم الاطباء). واگذاشتن. ترک کردن: بی بلا نازنین شمرد او را چون بلا دید درسپرد اورا. سنائی (حدیقه). ، لو دادن. چغلی کردن. گیر دادن کسی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، فرو بردن: یکی تیری افکند و در ره فتاد وجودم نیازرد و رنجم نداد تو برداشتی آمدی سوی من همی در سپردی به پهلوی من. سعدی. رجوع به سپردن شود
سپردن. تفویض کردن. تسلیم کردن. (ناظم الاطباء). واگذاشتن. ترک کردن: بی بلا نازنین شمرد او را چون بلا دید درسپرد اورا. سنائی (حدیقه). ، لو دادن. چغلی کردن. گیر دادن کسی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، فرو بردن: یکی تیری افکند و در ره فتاد وجودم نیازرد و رنجم نداد تو برداشتی آمدی سوی من همی در سپردی به پهلوی من. سعدی. رجوع به سپردن شود
دست نخورده. بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده. (یادداشت مؤلف). - ناسپرده جهان، نیازموده. دنیاندیده. کم سال. جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد: بدو گفت کای یادگار مهان پسندیده و ناسپرده جهان. فردوسی. ز دست یکی ناسپرده جهان نه گردی نه نام آوری از مهان. فردوسی. پدرمرده و ناسپرده جهان نداند همی آشکار و نهان. فردوسی
دست نخورده. بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده. (یادداشت مؤلف). - ناسپرده جهان، نیازموده. دنیاندیده. کم سال. جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد: بدو گفت کای یادگار مهان پسندیده و ناسپرده جهان. فردوسی. ز دست یکی ناسپرده جهان نه گردی نه نام آوری از مهان. فردوسی. پدرمرده و ناسپرده جهان نداند همی آشکار و نهان. فردوسی