جدول جو
جدول جو

معنی غیش - جستجوی لغت در جدول جو

غیش
غم و اندوه بسیار و بدحالی فراوان، (برهان قاطع) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی)، در فرهنگ شعوری شاهدی نیز آمده است، رجوع به همین فرهنگ (ورق 187 الف) شود، هرچیز انبوه را گویند، مانند بیشه و جنگل و غیر آن، (برهان قاطع) (از جهانگیری)، هرچه انبوه بود مانند بیشه و جز آن، (از فرهنگ رشیدی)، انبوه بودن چیزی مانند بیشه و جنگل، (انجمن آرا) (آنندراج)، اصل کلمه ’وغیش’ است که در شعر شاهد از اسدی و سوزنی خطا خوانده اند، رجوع به وغیش شود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیض
تصویر غیض
کم شدن و فرونشستن آب، فروشدن آب به زمین، قلیل، اندک
غیضی از فیضی: کنایه از اندکی از بسیاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیشه
تصویر غیشه
گیاهی که از آن ریسمان، جوال و حصیر می بافتند، نی، برگ نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاش
تصویر غاش
کسی که مردم را بفریبد، خدعه کننده، فریب کار، خائن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیش
تصویر بیش
افزون تر، بسیار تر، فراوان تر
هلاهل، گیاهی بسیار سمّی با برگ هایی شبیه برگ کاهو یا کاسنی و ریشۀ غده ای سفت که اندرون آن سیاه است، اجل گیا، اجل گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریش
تصویر ریش
موهای دو طرف صورت و چانۀ مرد، لحیه، محاسن
زخم، جراحت، مجروح، زخمی
پر پرندگان
ریختن، پاشیدن، ریشیدن
ریش ریش: پاره پاره، چاک چاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرش
تصویر غرش
فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، ژغند، زغند
غرش کردن: به غرش درآمدن، غریدن، بانگ مهیب برآوردن
به غرش درآمدن: غریدن، بانگ مهیب برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غین
تصویر غین
نام واج «غ»
حجاب، پوشش، شوریدن دل، پراکنده دل شدن
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غیم، سحاب، غمام، میغ، غمامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیر
تصویر غیر
حرف استثنا، جز، به جز، غیر از، الّا، مگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیل
تصویر غیل
درختان انبوه و درهم پیچیده، بیشه، جنگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیر
تصویر غیر
مفرد واژۀ اغیار، دیگر، کس دیگر، بیگانه، ادات سلب، پسوند متصل به واژه به معنای نا مثلاً غیرارادی، غیرجایز، غیرخالص، غیررسمی، غیرطبیعی، غیرعادی، غیرعمد، غیرلازم، غیرما کول، غیرمتعظ، غیرمسئول، غیرملفوظ، غیرممکن
غیر مثلاً حرف اضافه) جز، به جز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرش
تصویر غرش
خشم، غضب، تندی، تندخویی، غرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیه
تصویر غیه
فریاد، بانگ و آواز بلند
غیه برداشتن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه زدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه کشیدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبش
تصویر غبش
بقیۀ شب، تاریکی آخر شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیو
تصویر غیو
غریو، بانگ بلند، فریاد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ دَ)
متعدی غیشیدن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب) (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
گیاهی باشد مانند گیاه حصیر، و کاهکشان او را جوال سازند. (صحاح الفرس). گیاهی است مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). گیاهی بود مانند کاه. (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی). گیاهی بود که ریسمان بافند. (ایضاً نسخۀ دیگر). گیاهی بود مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند و چهارپای نیز خوردش. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (از فرهنگ اوبهی). علفی است که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند. (برهان قاطع) :
یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دولتت باد حریق دشمنت غیشه و نال.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
ز غیشه خوردن و از بی جوی و بی آبی
گیای کوبه چنان بود چون گیای شکر.
عنصری.
سموم مرگ چون غیشه کند خشک
اگر پیش شمال باد غیسم.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
و این زمان که میگذرد چون سیلابی است که ترا می رباید و میگذارد تو خواهی ساکن باش و خواهی متحرک باش. خواه گو چنگ در غیشۀ سرا و کوشک زن و خواه گو در خاشاک اقارب زن. (کتاب المعارف) ، برگ نی. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 188 الف) ، جوال کاهکشی را نیز گفته اند. (برهان قاطع) ، بمعنی جنگل انبوه نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). بمعنی جنگل است و نیستان را نیز گفته اند وبه عربی غاب خوانند. (از برهان قاطع).
- غیشۀ مشک، نام دارویی که با مشک آمیزند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مازون بخش حومه شهرستان نیشابور در 12 هزارگزی شمال نیشابور. دامنه. معتدل. سکنۀ آن 729 تن است. آب از رودخانه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری است. معدن گچ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
به معنی طاهر به یونانی، فنجنکشت، (مخزن الادویه)، رجوع به آغلیس شود
لغت نامه دهخدا
(غَ شی یِ)
قریۀ کوچکی است جزء چومه که دهی از دهستان جزیره صلبوح بخش مرکزی شهرستان آبادان است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 و چومه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نِ شُ دَ)
آرزو کردن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب). خواستن چیزی و آرزوی آن داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام غیشتی امیر. از ابویعقوب اسرائیل بن سمیدع و ابوسهیل بن بشر کندی و دیگران روایت دارد. وی به سال 346 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به انساب سمعانی و ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام شود
لغت نامه دهخدا
زمین را شخم کردن و نا کشته گذاشتن استراحت دادن زمین تا دوباره نیروی باروری خود را باز یابد، زمینی که یک سال نکارند تا قوت گیرد زمین نوبتی. یا دو آیش. آیش کردن زمین یک سال در میان. یا سه یا سه آیش. آیش کردن زمین دو سال در میان، تقسیم کردن زمینهای ده بسه قسمت و هر سال یکی ازین سه قسمت را نا کشته گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
در لغت فرس آمده: غیشه گیاهی بود مانند کاه (نسخه: گیاهی بود که ریسمان بافند) رودکی گوید: یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریف دشمنت غیشه و مال. در برهان آمده: علفی هم هست که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند، جوال کاه کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیش
تصویر تیش
ترکی از تیز پارسی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریش
تصویر ریش
موهای چانه و گونه ها، محاسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیش
تصویر بیش
زیادتی و افزونی، بسیار، بس، علاوه، کثیر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شیش خرمای بی هسته خرمای سست هسته، شمشیر شمشیر دگمه دار شمشیر نوک بسته که در شمشیر بازی به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه خشن کتان که از آن فرش و پرده ها و چیزهای دیگر درست می کنند آنچه به گاو آهن بسته با آن زمین را شخم می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیش
تصویر حیش
ترسیدن، ترساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیش
تصویر جیش
ارتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیش
تصویر دیش
داد و دهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیظ
تصویر غیظ
خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غیر
تصویر غیر
جز، نا، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فیش
تصویر فیش
برگه
فرهنگ واژه فارسی سره