جدول جو
جدول جو

معنی غهق - جستجوی لغت در جدول جو

غهق
(غَ هَِ)
شتر دراز. (منتهی الارب) (آنندراج). الطویل من الابل. (اقرب الموارد). با غیهق بمعنی شتر دراز و جز آن، مقایسه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرق
تصویر غرق
فرو رفتن در آب، غوطه ور شدن، خفه شدن در آب، انباشته، آغشته، محصور مثلاً زن غرق در طلا و جواهر بود،
ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد مثلاً غرق مطالعه بودم،
کنایه از ویژگی کسی که کاملاً تحت تاثیر قرار گرفته است مثلاً غرق شادی
غرق شدن: فرو رفتن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و خفگی دست دهد، فرو رفتن چیزی در آب مثلاً کشتی غرق شد
غرق عرق: کنایه از خجالت زده
غرق کردن: فرو بردن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و دچار خفگی شود، فرو بردن چیزی در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاق
تصویر غاق
غراب، زاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلق
تصویر غلق
بستن در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسق
تصویر غسق
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلق
تصویر غلق
قفل یا کلون در، در بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهق
تصویر رهق
کار قبیح و حرام مرتکب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهق
تصویر بهق
نوعی لکه که بر روی پوست بدن پیدا می شود
بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن سیاه می شود و اگر با انگشت فشار بدهند به رنگ سرخ درمی آید و برجستگی های بسیار ریز در زیر انگشت احساس می گردد، اما کرک هایی که روی پوست قرار گرفته تغییر رنگ نمی دهد
بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن اندکی سفید می شود اما کرک های سیاه یا خرمایی وجود دارد و برجستگی های ریز در زیر انگشت احساس می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلق
تصویر غلق
کلام مشکل و مبهم، مغلق، شخص بدخو و خشمگین
فرهنگ فارسی عمید
(بَ هََ)
علتی است و آن پیسی ظاهر پوست باشد غیر برص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مأخوذاز بهک فارسی، پیسی ظاهر پوست برخلاف برص. (ناظم الاطباء). که بسبب برودت مزاج و غلبۀ بلغم بر خون یا آمیزش صفرای سیاه با خون عارض گردد. (منتهی الارب). علتی است که اکثر بر اندام نوجوانان پدید آید و بهندی آنرا چهیب گویند. (آنندراج) (غیاث). خالهای سفید و گاهی تیره که در گردن و بازو و سینه و صورت پیدا میشود. (جهانگیری). کشن بهک. (زمخشری). سفید یا سیاهی باشد به پوست تن و آن غیر برص است. لک و پیس. فرق برص وبهق در آن است که برص اغلب از پوست تجاوز کرده به گوشت میرسد. در حالی که بهق خاص پوست است و عمق نداردو گاه تمیز آن دو را در آن دانند که رطوبتی که از برص خارج میشود اگر حاوی خون باشد بهق است و اگر رطوبت خالی باشد برص است. (از یادداشت مؤلف). خالها و نقطه های سیاه روی بدن. لک و پیس. کک مک. بهک. توضیح در بعضی کتب بهق را مرادف لکه های حاصل از مرض جذام دانسته اند ولی بطور کلی منظور از بهق لک و پیس های روی بدن است و حتی لکه های ناشی از برص را هم بهق گویند. (فرهنگ فارسی معین) : اندر بهق و وصح و برص. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گرنه سگش بوده فلک چون نمط پلنگ و مه
پر نقط بهق شود روی عروس خاوری.
خاقانی.
و رجوع به بهک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهق بهقاً (مجهولاً) ، بهق زده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برآشفتن. بشوریدن: و همه را دست گیر کردند و ایشان بهم برآمدند و شمشیر در یکدیگر نهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 81). و فی الجمله سپاه و رعیت بهم برآمدند و برخی از بلاد از قبضۀ تصرف او بدر رفت. (گلستان). ملک بهم برآمد و روی در هم کشید. (گلستان) ، بیدماغ شدن. (آنندراج). تنگدل شدن. اندوهگین شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، آشوفته شدن. منقلب شدن: کرمان بوفات او بهم برآمد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 6).
بهم برآمده باغ از نهیب باد بهاری
مثال شاهد غضبان گره فکنده جبین را.
سعدی.
قطیفه بر من انداز که بهم برآمده ام و در خود رعشه و لرزیدن سخت می یابم. (تاریخ قم ص 286)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طهق
تصویر طهق
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
کلانسال مرد، سرخ فام پارسی تازی گشته کلون کلون شده پارسی تازی گشته کلون کلیدان فلج فلجم تاج تاک (تاک طاق تازی گشته) بد خوی پرخاشگر مرد، دشوار پیچیده سر بسته سخن چوبی که بدان در را بندند کلیدان کلون، جمع اغلاق. سخن دشوار و مشکل. بستن در در بستن، بستگی در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهق
تصویر دهق
دو چوبه ابزار شکنجه است کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهق
تصویر رهق
ستم کردن، کار قبیح مرتکب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن پیش گرفتن، به نشانه نخوردن، بیهودگی (بطلان) هامون سبک و شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاق
تصویر غاق
پارسی تازی گشته غاز سیا غاز
فرهنگ لغت هوشیار
شاهی آبی تراتیزک از گیاهان گونه ای کرفس است که آنرا کرفس آبی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیهق
تصویر غیهق
شادمانی، دیوانگی، شتر دراز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
باران سبک، نا گاهی باز گشتن، زدن به تازیانه، انبوهی نمودن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوق
تصویر غوق
نادرست نویسی غوک بک زمین کنده و عمیق گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غهب
تصویر غهب
غافل شدن، بیخبر شدن و فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بهک: بیماری پوستی پوست سپید می شود سر چپ خالها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن لک و پیس کک مک بهک. توضیح در بعضی کتب بهق را مرادف بالکه های حاصل از مرض جذام دانسته اند ولی بطور کلی منظوراز بهق لک و پیس های روی بدن است و حتی لکه های ناشی از برص را هم بهق گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرق
تصویر غرق
در آب فرو رفتن، آب از سر گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدق
تصویر غدق
آب بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
باران ریزه، ریزش شیر از پستان تار، تاریکی آغاز شب، پارسیی تازی گشته غسک نیک تاریک شدن شب، تاریکی اول شب ظلمت پس از غروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبق
تصویر غبق
می نوشی در شبانگاه شامنوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهق
تصویر دهق
((دَ هَ))
دو چوب که با آن ساق پا را شکنجه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلق
تصویر غلق
((غَ لِ))
سخن دشوار و مشکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلق
تصویر غلق
((غَ لَ))
کلون، چوبی که بدان در را بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرق
تصویر غرق
((غَ رْ))
در آب فرو رفتن، خفه شدن، کنایه از محو چیزی شدن، بی نهایت جذب چیزی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرق
تصویر غرق
((غُ رُ))
جایی که مخصوص اشخاص خاصی باشد و از ورود دیگران به آنجا جلوگیری شود، قرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غسق
تصویر غسق
((غَ سَ))
تاریک شدن شب، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهق
تصویر بهق
((بَ هَ))
خال ها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن، لک و پیس، کک و مک، بهک
فرهنگ فارسی معین
غرق شدن، غرق شد
دیکشنری اردو به فارسی