فرو رفتن در آب، غوطه ور شدن، خفه شدن در آب، انباشته، آغشته، محصور مثلاً زن غرق در طلا و جواهر بود، ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد مثلاً غرق مطالعه بودم، کنایه از ویژگی کسی که کاملاً تحت تاثیر قرار گرفته است مثلاً غرق شادی غَرق شدن: فرو رفتن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و خفگی دست دهد، فرو رفتن چیزی در آب مثلاً کشتی غرق شد غَرق عرق: کنایه از خجالت زده غَرق کردن: فرو بردن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و دچار خفگی شود، فرو بردن چیزی در آب
غرقه شده. (منتهی الارب). غرق شده. (آنندراج). غریق. (غیاث اللغات). غرق شونده. آنکه آب از سر وی گذرد: توئی که چشمۀ خورشید بارها گشته ست ز شرم خاطر پاکت غرق میان عرق. کمال اسماعیل (از آنندراج). ، آنکه از شیر اندکی برگیرد. (از اقرب الموارد) ، غرق الصوت، یعنی بسته و بریده آواز و بیمناک. (از منتهی الارب)