جدول جو
جدول جو

معنی غمگسار - جستجوی لغت در جدول جو

غمگسار
اندوه گسار فرمزدای، دوست یکرنگ، می ناب آنچه که غم را ببرد غمزدای، دوست رفیق، محبوب معشوق، روز هشتم از ماه ملکی، اثر صفت جمالی که عموم و شمول دارد. یا باده غمگسار. شرابی که اندوه بزداید
فرهنگ لغت هوشیار
غمگسار
دلسوز، عطوف، غمخوار، غمزدا، مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگسار
تصویر گرگسار
گرگ مانند مانند گرگ، برای مثال ز گرگ آن چنان کم گریزد گله / کز آن گرگساران سگ مشغله (نظامی۶ - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم دار
تصویر غم دار
دارندۀ غم، اندوه دار، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمکسار
تصویر نمکسار
نمکزار، جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم سرا
تصویر غم سرا
جای غم و اندوه، خانۀ غم، غم خانه، غمکده، کنایه از دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم گساری
تصویر غم گساری
دوستی، همدمی، غم خواری، غم زدایی، برای مثال در جهان هیچ سینه بی غم نیست / غم گساری ز کیمیا کم نیست (خاقانی - ۵۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمخوار
تصویر غمخوار
کسی که غم و اندوه به خود راه بدهد، یار مهربان و دلسوز که در غم و غصۀ شخص شریک باشد، برای مثال پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار / غم خوار خویش باش غم روزگار چیست (حافظ - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
مجازاتی که طی آن محکوم را تا کمر در زمین فرو می کنند و به او سنگ می زنند تا بمیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم بار
تصویر غم بار
غم بارنده، غم آور، غم انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم گسار
تصویر غم گسار
یار و دوست که همدم و هم راز باشد و غم شخص را از بین ببرد، غم خوار، برای مثال همه روز اگر غم خوری غم مدار / چو شب غم گسارت بود در کنار (سعدی۱ - ۱۶۳)، آنچه غم و غصه را بزداید، آنچه اندوه ببرد، غم زدا، برای مثال مطرب یاران بگوی این غزل دلپذیر / ساقی مجلس بیار آن قدح غم گسار (سعدی۲ - ۴۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ رَ)
دارندۀ غم. حزین. انده دار:
جز در غم تو قدم نداریم
غم دار توییم و غم نداریم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آنکه بارش غم باشد. غم آور. دارندۀ غم:
شاخ و شجر دهر غم و مشغله بار است
زیراکه بر این شاخ غم و مشغله بار است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ دُ)
آنکه یا آنچه غم را بگدازد و از میان ببرد. غمزدا. رجوع به غم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ گُ)
دفع ملالت و دلتنگی. (ناظم الاطباء). گساردن غم. غمخواری. غمزدایی. دلداری و دلجویی:
هرچند که غمگین بود نخواهد
از پشه خردمند غمگساری.
ناصرخسرو.
غمگساری در ابر میجویم
برق او دید هم نمی شاید.
خاقانی.
در جهان هیچ سینه بیغم نیست
غمگساری ز کیمیا کم نیست.
خاقانی.
، مودت و دوستی ورفاقت و مؤانست و همدمی. (ناظم الاطباء). رجوع به غمگسار شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ شَ)
نام ولایتی است. (برهان) (آنندراج). نام سرزمینی است. (فهرست ولف). در شاهنامه کرگساران و مازندران مرادف آمده است و البته مراد از مازندران، سرزمین ساحلی دریای خزر نیست: یکی از طوایف مارد یا مازندرانی معروف به کرگ بوده و کرگسار بمعنی کرگ صفت است، شاید این قوم بیشتر درنده خویی داشته اند از این جهت به این اسم موسوم شده اند. بعضی گمان کرده اند کرگساران نام ناحیه ای بوده در مازندران، فرضاً این مطلب حقیقت داشته باشد قوم اسم خود را به جایگاه خویش داده است و در بعضی ازاشعار فردوسی مثل این است که تصریح نماید به اینکه کرگساران اسم طایفه ای بوده است. (التدوین). جزء اول این کلمه از کرگ مخفف کرگدن است و صورتی از گرگ بمعنی ذئب، چنانکه ولف پنداشته نیست. (یادداشت مؤلف از حاشیۀ فهرست ولف کتابخانه لغت نامه ذیل کرگسار). معنی ترکیبی آن کرگ مانند، یا سری چون سر کرگدن است. (انجمن آرای ناصری) (از لغت شاهنامه ص 218) :
چو نزدیکی کرگساران رسید
یکایک ز دورش سپهبد بدید.
فردوسی.
سوی کرگساران سوی باختر
درفش خجسته برافراخت سر.
فردوسی.
همه کرگساران و مازندران
بتو راست کردم به گرز گران.
فردوسی.
پس از کرگساران مازندران
وز آن نره دیوان جنگ آوران.
فردوسی.
ز مازندران هدیه این ساختی
هم از کرگساران بدین تاختی.
فردوسی.
، نام پهلوانی تورانی که بهمن بن اسفندیار او را دستگیر کرد و او بهمن را فریب داده از راه هفت خوان که بی آب و علف بود به رویینه دژ بردو بهمن در غضب شده او را بقتل آورد. (برهان) (آنندراج) :
ز گفتار او تیز شد کرگسار
بیامد به پیش صف کارزار.
فردوسی.
از تن روئین شیرانداز او بر کرگ و پیل
آن رسد کز تیغ روئین تن بجان کرگسار.
شهاب الدین (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی فسخ است و فسخ در لغت بمعنی ضعف و جهل و فساد رأی و نقصان عقل باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، و به اصطلاح اهل تناسخ آنست که چیزی را دو مرتبه تزلزل واقع شود چنانکه روح انسانی به صورت حیوان دیگر جلوه نمایدو آنرا بگذارد و بصورت نبات چمن پیرا شود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). از فرهنگ دساتیر نقل شد. (انجمن آرا). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. و رجوع به فرهنگ دساتیر ص 240 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از بخش چوار شهرستان ایلام که در 16 هزارگزی باختر چوار و 16 هزارگزی باخترراه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 40 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه مورت. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالیبافی و راهش مالرو است. ساکنان این آبادی چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکّب از: برگ + سار، پسوند کثرت و فراوانی، جایی که برگ فراوان است.
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
تنگ اسب که عبارت از بند اسب است. (آنندراج). تنگ اسب. بند اسب. (فرهنگ فارسی معین) ، ابزام. ابزیم. ابزین. زبان مانندی که در کمربند باشد و در حلقه سر دیگر بند گردد. نر قلاب. زبانۀ قلاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زبانه مانندی که در سر کمربند باشد و در حلقۀ سر دیگر بند گردد و سگک. (ناظم الاطباء). الابزیم، زبانۀ پیش بند یعنی کمرسار. (دهار) ، ناحیت کمر، کمرسار کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرگسار
تصویر گرگسار
مانند گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمکسار
تصویر نمکسار
نمکزار، معدن نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم بار
تصویر غم بار
آنچه غم بارد غم انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم سرا
تصویر غم سرا
خانه غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمخوار
تصویر غمخوار
تیمار دار، دلسوز، مهربان، غمگسار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از مجازات که آدمی را تا کمر در خاک نشانند و بر ان سنگ باران کنند بحدی که بمیرد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که همه موهای سرش سفید شده باشد سر سفید، شوره که از آن باروت سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمگساری
تصویر غمگساری
دفع ملالت و دلتنگی، غمزدائی، دلداری
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه گداز فرمزدای آنکه یا آنچه غم را بگدازد و از میان ببرد غمزدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگسار
تصویر خنگسار
کسی که همه موی های سرش سفیده شده باشد
فرهنگ فارسی معین
((سَ))
محکومی که او را تا کمر در خاک فرو می کردند و آن قدر با سنگ بر سر و رویش می کوفتند تا بمیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غم گساری
تصویر غم گساری
غمخواری، دلسوزی، مهربانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمخوار
تصویر غمخوار
((~. خا))
آن که دارای غم و اندوه بود، مغموم، آن که در غم دیگری شریک باشد، دلسوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میگسار
تصویر میگسار
((مِ گُ))
شراب خور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غم گسار
تصویر غم گسار
آن چه که غم را ببرد، دوست، یار، همدم، غمخوار
فرهنگ فارسی معین