جدول جو
جدول جو

معنی غمض - جستجوی لغت در جدول جو

غمض
چشم برهم نهادن، چشم پوشی کردن، آسان گرفتن در بیع، آسان گرفتن بر کسی
غمض عین: کنایه از فروخواباندن چشم، نادیده گرفتن خطای کسی، چشم پوشی
تصویری از غمض
تصویر غمض
فرهنگ فارسی عمید
غمض
(دَ مَ رَ)
مااکتحلت عینی غمضاً، یعنی نخفتم. (منتهی الارب). رجوع به غمض شود
لغت نامه دهخدا
غمض
چشم پوشی، اغماض
تصویری از غمض
تصویر غمض
فرهنگ لغت هوشیار
غمض
((غَ ضْ))
آسان گرفتن بر کسی، چشم پوشی کردن، آسان گیری، چشم پوشی
تصویری از غمض
تصویر غمض
فرهنگ فارسی معین
غمض
آسان گیری، تساهل، چشم پوشی، فرونهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غمض عین
تصویر غمض عین
کنایه از فروخواباندن چشم، نادیده گرفتن خطای کسی، چشم پوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمر
تصویر غمر
مرد بی تجربه، جاهل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، سبک رای، ریش کاو، کاغه، لاده، خرطبع، بدخرد، انوک، دنگل، گردنگل، تاریک مغز، شیشه گردن، خل، کم عقل، گول، فغاک، غتفره، خام ریش، بی عقل، چل، تپنکوز، دنگ، کانا، کهسله، کردنگ، نابخرد، دبنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غامض
تصویر غامض
مبهم و مشکل، دور از فهم، پوشیده و دور از ذهن، زمین پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیض
تصویر غیض
کم شدن و فرونشستن آب، فروشدن آب به زمین، قلیل، اندک
غیضی از فیضی: کنایه از اندکی از بسیاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غموض
تصویر غموض
ناپدید شدن، نامفهوم شدن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمی
تصویر غمی
غمگین، اندوهگین، غم زده
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرض
تصویر غرض
قصد، مقصود، هدف، قصد و اراده به صلاح خود و زیان دیگری، نشانۀ تیر، هدف
غرض داشتن: دارای قصد و هدف بودن، قصدی به سود خود و زیان دیگری داشتن، کینه و دشمنی داشتن
غرض شخصی: کینه داشتن نسبت به کسی
غرض و مرض: کنایه از کینه و دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ)
سخت مغاک. ج، مغامض. (منتهی الارب) (آنندراج). جای سخت مغاک. (ناظم الاطباء). جای بسیار گود. ج، مغامض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضِ عَ)
چشم فروخوابانیدن. (مقدمه الادب زمخشری). نادیده گرفتن. چشم پوشی. صرف نظر. تعمیه. گذشت. اغماض. تغافل. آسان گیری و تساهل. رجوع به غمض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَمْ مِ)
آنکه حقیقت چیزی را دانسته درمی گذرد از آن و اغماض می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
غامض تر. (یادداشت مؤلف) : لکن علی کل الاحوال جانب البائع اغمض. (معالم القربه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غماض
تصویر غماض
خواب، یعنی چشم من یکدم نخفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمر
تصویر غمر
دریای بسیار آب، جامه گشاد و بلند
فرهنگ لغت هوشیار
کرشمه، سخن چنیی، راز آشکاری، ناز اشاره کردن به چشم و ابرو، سخن چینی کردن نمامی کردن، آشکار کردن راز کسی افشا کردن سر، اشاره به چشم و ابرو، سخن چینی نمامی، ناز و غمزه حرکت به چشم و ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
فرود ستاره، رنگ کردن دست برناک نهادن بر دست، فرو بردن کسی را در آب، فرو کردن باب فرو بردن کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمش
تصویر غمش
سیاهی رفتن چشم از گرسنگی یا تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمص
تصویر غمص
شکر نکردن نعمت را، خرد و خوار شمردن، عیب گرفتن بر کسی سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
در هم روییدن، پوست زدایی، خواباندن غوله تا برسد، پوشاندن تا خوی پدید آید، نیکو گرداندن درست کردن، انباشتن انگور در سبد خم کنک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
پوست پیرایی، خواباندن غوله تا برسد، پوشاندن کسی تا خوی کند غوله میوه خام
فرهنگ لغت هوشیار
هامون شدن زمین، باریک شدن سخن، پوشیدگی کار راز کار فند کار، پیچیدگی هامون شدن زمین پست و مغاک شدن، دور معنی و باریک شدن سخن، پوشیدگی علم و هنر مشکل هرفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمی
تصویر غمی
غم دار، اندوهناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاض
تصویر غاض
فراهم آمده انبوه، شب روشن، شب تار از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمت
تصویر غمت
گران آمدن طعام بر دل کسی مانند مست گردانیدن کسیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرض
تصویر غرض
هدف و نشانه آرزومند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمض عین
تصویر غمض عین
چشم پوشی، گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غامض
تصویر غامض
گفتار مشکل، دشوار، سخت پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمض
تصویر حمض
ترشیدگی ترش شدن، شوخیدن شوخی کردن، اشنان آذر بوی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
چراندن: در زمین گرم سوزش از خشم، باران تابستانی، سختی گرما، سوز درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمد
تصویر غمد
نیام شمشیر، نیام دمبرگ نیام شمشیر غلاف تیغ، جمع اغماد غمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرض
تصویر غرض
چشم داشت
فرهنگ واژه فارسی سره