جدول جو
جدول جو

معنی غلطلاق - جستجوی لغت در جدول جو

غلطلاق
(غُ طُ)
لباسی بی آستین که بالای لباسها پوشند. (از اقرب الموارد). رجوع به ذیل قوامیس العرب تألیف دزی ج 2 ص 222 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
استعمال کلمه ای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز، گشودن، روان کردن، رها کردن، آزاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتاق
تصویر غلتاق
چوب بندی زین اسب، چوب زین، پارچۀ کهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انطلاق
تصویر انطلاق
گشاده شدن، رها شدن، گشاده رو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغلطاق
تصویر بغلطاق
برگستوان، قبای بدون آستین یا با آستین بسیار کوتاه، برای مثال بغلطاق و دستار و رختی که داشت / ز بالا به دامان او درگذاشت (سعدی۱ - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلطاق
تصویر غلطاق
غلتاق، چوب بندی زین اسب، چوب زین، پارچۀ کهنه
فرهنگ فارسی عمید
باتلاق، زمینی با آبی راکد که پای درآن فرو رود، (یادداشت مؤلف)، گلزار، لجن زار، خلاب، زمینی یا شوره زاری سخت گلناک و سست بسبب ایستادن آب در آن که اجسام بر آن قرار نتوانند گرفت و فروروند، ناودان بام خانه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غلتبان. قلتبان. رجوع به غلتبان و قلتبان شود:
اندر میان هردو تن ای غلطبان بچه
اندک تفاوت است برابر همیکنم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
فریبنده. حیله ساز. رنگ آمیز. (ناظم الاطباء). گمراه کننده:
از نظر دل به جهان کن نظر
زآنکه غلطکار بود چشم سر.
امیرخسرو دهلوی.
، غلطکننده. خطاکننده. خطاکار
لغت نامه دهخدا
(غُ غَ)
چیزی را به زور و قوت هرچه تمامتر بر هوا انداختن. (از برهان قاطع) (آنندراج). با ’غلغلیچ’ و ’غلغلیچه’ مقایسه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد). بشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، خوابانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه که در 20 هزارگزی خاوربخش و 16 هزارگزی شوسۀ میانه به خلخال واقع است، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 81 تن سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و نخود و عدس و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، چهار پای ستور. قوائم ستور. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). معرب استون فارسی است. ج، اصاطین، اصاطنه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به استوانه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان کرچمبو، بخش داران شهرستان فریدن. سکنۀ آن 1277 تن. آب آن از چشمه و قنات و رودخانه و محصول آن غلات، حبوب، سیب زمینی و کتیرا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قربوس. چوب زین. رجوع به غلتاق و قربوس شود.
- امثال:
غلطاقش را نمی توان تو برد، نظیر تنگه اش را نمیتوان خرد کرد. کمانش را نمیشود کشید
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی غلتاغ پارسی به آرش چوب بندی زین چوب بندی زین. یا کهنه غلتاق. زن پیر بد سابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلاق
تصویر مطلاق
طلاق دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلغلاج
تصویر غلغلاج
چیزی را بزور و قوت تمام بر هوا انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
روان شدن روانگی، گشاده رویی گشاده زبانی گشاده شدن روان شدن رها شدن، گشاده رو شدن، گشادگی رهایی. یا انطلاق لسان. گشاده زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطلاق
تصویر باطلاق
ترکی مرداب زمین یا آبی راکد که پای در آن فرو رود، لجنزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلطاق
تصویر بغلطاق
کلاه فرجی، برگستوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، گشودن رهانیدن، هلاندن (طلاق دادن)، یله کردن خان و مان یله کردم (تاریخ برامکه)، گشتن دادن رها کردن آزاد کردن: اطلاق محبوسین، استعمال کلمه ای در معنیی مخصوص، رهایی آزادی خلاص از بند و قید، حقی که بنویسنده مفاصا حساب پرداخته میشد حق الاطلاق، جمع اطلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غلتبان پارسی به آرش: بام غلتان، (دیوث) در تازی سنگی بشکل استوانه قریب نیم گز که آن را بر سطح بام غلتانند غلتک، بی حمیت دیوث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتاق
تصویر غلتاق
چوب بندی زین. یا کهنه غلتاق. زن پیر بد سابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلاق
تصویر غزلاق
جل
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غلتان همگی واژگان هم خانواده با غلت پارسی که به نادرست با (ط) تازی نوشته می شوند مانند غلطاندن باید با ت نوشته شوند چیزی که می غلتد غلتنده، در حال غلتیدن، هر چیز گرد و مدور یا مروارید غلتان. مروارید کاملا گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطات
تصویر غلطات
جمع غلطه، لغزش ها متیدن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفاق
تصویر غلفاق
دراز بالا زن، تیز رو زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتاق
تصویر غلتاق
((غَ))
غلطاق، چوب بندی زین، کهنه
غلتاق زن: پیر بدسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
((اِ))
رها کردن، آزاد کردن، به کار بردن واژه هایی در معنای مخصوص، رهایی، آزادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انطلاق
تصویر انطلاق
((اِ طِ))
گشاده رو شدن، روان شدن، رها شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلغلاج
تصویر غلغلاج
((غُ غُ))
چیزی را به زور و قوت تمام بر هوا انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغلطاق
تصویر بغلطاق
((بَ غَ))
کلاه، نوعی لباس گشاد، برگستوان، بغتان، بغلتان
فرهنگ فارسی معین
باتلاق، گنداب، مرداب، منجلاب، سیاه آب
متضاد: دریاچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد