جدول جو
جدول جو

معنی بغلطاق

بغلطاق((بَ غَ))
کلاه، نوعی لباس گشاد، برگستوان، بغتان، بغلتان
تصویری از بغلطاق
تصویر بغلطاق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بغلطاق

بغلطاق

بغلطاق
برگستوان، قبای بدون آستین یا با آستین بسیار کوتاه، برای مِثال بغلطاق و دستار و رختی که داشت / ز بالا به دامان او درگذاشت (سعدی۱ - ۱۳۱)
بغلطاق
فرهنگ فارسی عمید

بغلتاق

بغلتاق
بغلطاق، برای مِثال به مشگین سنبلت بالای لاله / به سیمین سوسنت زیر بغلتاق (مجد همگر - لغتنامه - بغلتاق)
بغلتاق
فرهنگ فارسی عمید

بغلتاق

بغلتاق
بغلطاق. طاقیه و کلاه و فرجی را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). بغل بند و قبا. (رشیدی) (از سروری). قبا و طاقیه و کلاه و فرجی. (ناظم الاطباء). بمعنی قبا از رشیدی و در برهان کلاه فرجی و طاقه. و بعضی بمعنی جامۀ بغل بند نوشته و در سراج اللغات نوشته که بمعنی بغل بند و کلاه چون طاء و قاف در فارسی نمی آید شاید که زبان دیگر باشد. (غیاث) :
طلسم چاه نخشب گشت بغدادی بغلتاقش
وگرنه چون برآید ماه چندین از گریبانش.
مختاری (از انجمن آرا) (از آنندراج).
بغل تاقیست جفت او تن نازک مزاج او
که خواهد ماه گردون تا شود گوی گریبانش.
شمس طبسی.
ز آرزوی بغلتاق فستقی تو گل
چو پسته چاک زده صد ره های همچو حریر.
نجیب جزفاذقانی.
آنچه پنجه سال بافیدی بهوش
زآن نسیج خود بغلتاقی بپوش.
مولوی.
که ببر این را بغلتاق فراخ
زامتحان پیدا شود او را دو شاخ.
مولوی.
تو ای جان رسته از بندی مقیم آن لب قندی
قبای حسن برکندی که آزاد ازبغلتاقی.
مولوی (دیوان).
ماند همی بروشنی ماهتاب از آب
سیمین برت بزیر بغلتاق فستقی.
امامی هروی.
به مشکین سنبلت بالای لاله
به سیمین سوسنت زیر بغلتاق.
مجد همگر (از آنندراج).
بغلتاق و دستار و رختی که داشت
زبالا بدامان او در گذاشت.
سعدی (از فرهنگ سروری) (از رشیدی).
، قطع کردن ناقه جنین را و دراز ننمودن آنرا. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، گشاده نگفتن سخن با مصاحب خود. (منتهی الارب) ، بانگ کردن گاو دشتی و گوزن و بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج). بغام. (منتهی الارب). و رجوع به بغام شود
لغت نامه دهخدا

غلطاق

غلطاق
نادرست نویسی غلتاغ پارسی به آرش چوب بندی زین چوب بندی زین. یا کهنه غلتاق. زن پیر بد سابقه
فرهنگ لغت هوشیار

بغطاق

بغطاق
نوعی زینت طلایی مرواریددوزی و یا مزین بدیگر جواهرات قیمتی که شاهزاده خانمهای مغول بکار میبردند و انتهای آن تا بروی زمین کشیده می شد. (دزی ج 1 ص 101)
لغت نامه دهخدا