جدول جو
جدول جو

معنی غلطانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

غلطانیدن
(مَ گَ تَ)
غلتانیدن. غلطاندن. بگردانیدن. گردانیدن به پهلو. متعدی غلطیدن. فاتولیدن. (مجمل اللغه). غلط دادن. بجخیزانیدن. درگردانیدن. (زوزنی) :
که بگذار تا زخم تیغ هلاک
بغلطاندم لاشه در خون و خاک.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
غلطانیدن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
تصویری از غلطانیدن
تصویر غلطانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلتانیده
تصویر غلتانیده
چیزی که به پهلو غلت داده شده، غلت داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتاندن
تصویر غلتاندن
کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلت دادن، گردانیدن به پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ تَ)
شیر را ’لور’ یا ’پنیر’ یا ’ماست’ کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ سَ رَ دَ)
غلطیدن. غلتیدن. رجوع به غلتیدن و غلطیدن شود:
خروشید کای پهلوان سوار
یکی سنگ غلطان شد از کوهسار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ دَ)
متعدی غیشیدن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب) (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ تَ)
سخن چینی نمودن: تضریب، براغلانیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِهْ کَ دَ)
سرفانیدن. (آنندراج). سرفه کنانیدن و سبب سرفه کردن شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ دَ)
لخشانیدن. ازلال. (مجمل اللغه). ازلاق. (منتهی الارب). استزلال. (زوزنی). و رجوع به فرولغزانیدن شود: آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی میگذرد از وی بازدارد و آن را زود دفع کند و بلغزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دلق، بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن. ادحاض، لغزانیدن پای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَنْ دَ / دِ)
آن که بغلطاند. غلطدهنده
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
غلتاندن. غلطانیدن. گردانیدن به پهلو. متعدی غلطیدن. رجوع به غلطیدن شود: سیل تخته سنگ بدان عظمت را بغلطاند
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ زَ دَ)
گردانیدن به پهلو یا به پهنا. غلطانیدن. غلتاندن. غلطاندن. بجخیزانیدن: و از غلتانیدن خرسنگها که از بالا می انداختند زلزله در اجزا و اعضای کوه افتاد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ عَ / عِ تَ)
گریزانیدن و هزیمت فرمودن. به گریز و هزیمت واداشتن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلتاندن
تصویر غلتاندن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن، فشار دادن و منضغط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلانیدن
تصویر گلانیدن
تکاندن و افشاندن دامن جامه و قالی و برگ گل و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی لغانیدن لغ کردن پارسی است لق کردن شل و نااستوار و جنبان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغانیدن
تصویر لغانیدن
لق کردن شل و نااستوار و جنبان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهانیدن
تصویر لهانیدن
له کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزانیدن
تصویر لغزانیدن
بلغزیدن وداشتن سر دادن لیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیژانیدن
تصویر غیژانیدن
بخیزیدن وا داشتن، به حرکت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط دیدن
تصویر غلط دیدن
اشتباه دیدن، خطا کردن اشتباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطاننده
تصویر غلطاننده
آنکه کسی یا چیزی را به پهلو یا پهنا بگرداند غلت دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانیده
تصویر غلتانیده
به پهلو یا بپهنا گردانیده غلت داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطاندن
تصویر غلطاندن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطانیده
تصویر غلطانیده
به پهلو یا بپهنا گردانیده غلت داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانیدن
تصویر غلتانیدن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزانیدن
تصویر لغزانیدن
((لَ دَ))
لغزاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلتانیدن
تصویر غلتانیدن
((غَ دَ))
از سمتی به سمت دیگر گرداندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
((چَ دَ))
فشار دادن، عصاره گرفتن، چلاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلانیدن
تصویر خلانیدن
فرو کردن، فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز، خلاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهانیدن
تصویر لهانیدن
((لِ دَ))
له کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
Wring
دیکشنری فارسی به انگلیسی