غلتانیدن غلتانیدن گردانیدن به پهلو یا به پهنا. غلطانیدن. غلتاندن. غلطاندن. بجخیزانیدن: و از غلتانیدن خرسنگها که از بالا می انداختند زلزله در اجزا و اعضای کوه افتاد. (جهانگشای جوینی) لغت نامه دهخدا
غلطانیدن غلطانیدن غلتانیدن. غلطاندن. بگردانیدن. گردانیدن به پهلو. متعدی غلطیدن. فاتولیدن. (مجمل اللغه). غلط دادن. بجخیزانیدن. درگردانیدن. (زوزنی) : که بگذار تا زخم تیغ هلاک بغلطاندم لاشه در خون و خاک. سعدی (بوستان) لغت نامه دهخدا
غلتاندن غلتاندن کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلت دادن، گردانیدن به پهلو فرهنگ فارسی عمید