جدول جو
جدول جو

معنی غلتاندن - جستجوی لغت در جدول جو

غلتاندن
کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلت دادن، گردانیدن به پهلو
تصویری از غلتاندن
تصویر غلتاندن
فرهنگ فارسی عمید
غلتاندن
(مُ کَ دَ)
غلطاندن. گردانیدن به پهلو. رجوع به غلطاندن شود
لغت نامه دهخدا
غلتاندن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
تصویری از غلتاندن
تصویر غلتاندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لغزاندن
تصویر لغزاندن
لیز دادن، سر دادن، خزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاندن
تصویر ستاندن
باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتنده
تصویر غلتنده
آنکه بغلتد، غلت زننده،، آنچه در روی زمین به پهلوی خود بگردد و حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتاننده
تصویر غلتاننده
آنکه چیزی یا کسی را به پهلو بر روی زمین می غلتاند، غلت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت زدن
تصویر غلت زدن
در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن، غلت خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتانیده
تصویر غلتانیده
چیزی که به پهلو غلت داده شده، غلت داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن، باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاندن
تصویر خلاندن
فروکردن چیزی باریک و نوک تیز مانند سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ کَ دَ)
غلتاندن. غلطانیدن. گردانیدن به پهلو. متعدی غلطیدن. رجوع به غلطیدن شود: سیل تخته سنگ بدان عظمت را بغلطاند
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ زَ دَ)
گردانیدن به پهلو یا به پهنا. غلطانیدن. غلتاندن. غلطاندن. بجخیزانیدن: و از غلتانیدن خرسنگها که از بالا می انداختند زلزله در اجزا و اعضای کوه افتاد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ دَ)
لخشاندن. لغزانیدن
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ تَ)
غلتانیدن. غلطاندن. بگردانیدن. گردانیدن به پهلو. متعدی غلطیدن. فاتولیدن. (مجمل اللغه). غلط دادن. بجخیزانیدن. درگردانیدن. (زوزنی) :
که بگذار تا زخم تیغ هلاک
بغلطاندم لاشه در خون و خاک.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ دَ)
غلتیدن. غلطیدن. غلط زدن. رجوع به غلتیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ دَ)
ستاندن. گرفتن. اخذ:
من زکوهاستان او در قحطسال
هم بصاعی باد می پیمود بس.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 207)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ تَ)
ستاندن. ستدن: و هر سال خراج بستاندی و عمارت بسیار کرد. (قصص العلماء ص 88). و رجوع به ستاندن شود.
- بده بستان، در تداول عامه، داد و ستد. دادن و ستدن. رجوع به داد و ستد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانیدن
تصویر غلتانیدن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاندن
تصویر ستاندن
بدست آوردن، تحصیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر. فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلت زدن
تصویر غلت زدن
در حال غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزاندن
تصویر لغزاندن
بلغزیدن وداشتن سر دادن لیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیژاندن
تصویر غیژاندن
بخیزیدن وا داشتن، به حرکت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطانیدن
تصویر غلطانیدن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتاننده
تصویر غلتاننده
آنکه کسی یا چیزی را به پهلو یا پهنا بگرداند غلت دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانیده
تصویر غلتانیده
به پهلو یا بپهنا گردانیده غلت داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانده
تصویر غلتانده
به پهلو یا بپهنا گردانیده غلت داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطاندن
تصویر غلطاندن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیژاندن
تصویر غیژاندن
((غِ دَ))
به خیزیدن واداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلتانیدن
تصویر غلتانیدن
((غَ دَ))
از سمتی به سمت دیگر گرداندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغزاندن
تصویر لغزاندن
((لَ دَ))
لیز دادن، سر دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلتیدن
تصویر غلتیدن
غلطیدن
فرهنگ واژه فارسی سره