زیاده روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی، از حد در گذشتن، تجاوز کردن از حد، گزاف کاری، گزافه گویی، به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص، در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید، در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف روی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است، برای مثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ی چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا (حافظ - ۲۰) غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها، برای مثال بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم / کآتش به قلم درفتد از سوز درونم (سعدی۲ - ۵۱۴) غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد، برای مثال پی مورچه بر پلاس سیاه / شب تیره دیدی دو فرسنگ راه
زیاده روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی، از حد در گذشتن، تجاوز کردن از حد، گزاف کاری، گزافه گویی، به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص، در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید، در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف رَوی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است، برای مِثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ی چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا (حافظ - ۲۰) غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها، برای مِثال بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم / کآتش به قلم درفتد از سوز درونم (سعدی۲ - ۵۱۴) غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد، برای مِثال پی مورچه بر پلاس سیاه / شب تیره دیدی دو فرسنگ راه
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، خیو، خدو، بفج برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵) در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
آبِ دَهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آبِ دَهَن، بُزاق، تُف، خیو، خَدو، بَفج برای مِثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵) در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
پرز جامه، موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن یا پیشانی، در علم زیست شناسی بزغالۀ کوهی، بچۀ بز کوهی، در علم نجوم از منازل قمر، در علم نجوم سه ستارۀ کوچک در برج میزان
پرز جامه، موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن یا پیشانی، در علم زیست شناسی بزغالۀ کوهی، بچۀ بز کوهی، در علم نجوم از منازل قمر، در علم نجوم سه ستارۀ کوچک در برج میزان
اسم مرت از غفو در حالت مصدری. یکبار به خواب شدن یا چرت زدن. (از اقرب الموارد). چرت. خواب سبک. ج، غفوات. (دزی ج 2 ص 219) ، یکبار برآمدن چیزی بر آب. (از اقرب الموارد) ، پشتۀ بلند که آب برآن نرود. زبیه. (اقرب الموارد). رجوع به غفو شود، مغاکی که در بلندی جهت شکار شیر کنند. (ناظم الاطباء)
اسم مرت از غَفْوْ در حالت مصدری. یکبار به خواب شدن یا چرت زدن. (از اقرب الموارد). چرت. خواب سبک. ج، غَفَوات. (دزی ج 2 ص 219) ، یکبار برآمدن چیزی بر آب. (از اقرب الموارد) ، پشتۀ بلند که آب برآن نرود. زُبیَه. (اقرب الموارد). رجوع به غَفْوْ شود، مغاکی که در بلندی جهت شکار شیر کنند. (ناظم الاطباء)
شتر ماده که به سبب متانت و رزانت از چیزی نرمد. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر مادۀ ابلهی که از شیر دادن به بچۀ از شیر بازگرفته شده امتناع نکند و به دوشیدن شیر از وی بی اعتنا باشد. (از اقرب الموارد)
شتر ماده که به سبب متانت و رزانت از چیزی نرمد. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر مادۀ ابلهی که از شیر دادن به بچۀ از شیر بازگرفته شده امتناع نکند و به دوشیدن شیر از وی بی اعتنا باشد. (از اقرب الموارد)