جدول جو
جدول جو

معنی غفش - جستجوی لغت در جدول جو

غفش
(غَ فَ)
خم چشم. (منتهی الارب). چرک سپید در گوشۀ چشم. (ناظم الاطباء). العمص فی العین. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
غفش
(غَ)
هرچیز گنده و محکم و استوار و سخت پیچیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غفش
کیخ آژیخ (قی چشم)
تصویری از غفش
تصویر غفش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفش
تصویر شفش
نی یا چوب باریکی که حلاج با آن پنبه را می زند، شاخ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفش
تصویر تفش
تپش، تف، گرمی، حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوش
تصویر غوش
اسب کتل، اسب یدک، اسب جنیبت
چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز یا چیز دیگر درست می کردند
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، غوشا
برهنه، لخت مادرزاد، غوشت
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوشه، سندر، غان
پسوند متصل به واژه به معنای گوش مثلاً پیل غوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفش
تصویر تفش
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، عتیب، تفشل، زاغ پا، نکوهش، پیغاره، سرزنش، سراکوفت، بیغار، طعنه، سرکوفت، ملامت، بیغاره، تفشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفر
تصویر غفر
پرز جامه، موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن یا پیشانی، در علم زیست شناسی بزغالۀ کوهی، بچۀ بز کوهی، در علم نجوم از منازل قمر، در علم نجوم سه ستارۀ کوچک در برج میزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفج
تصویر غفج
آبگیر، تالاب، مغاک، گودال، برای مثال به هر تلی بر، از خسته گروهی / به هر غفجی بر، ازفر خسته پنجاه (عنصری - لغت نامه - غفج)
شمشیر تیز و برّان، حسام، صارم، جوهردار، شربت الماس، شمشیر آبدار، جراز، صمصام، قاضب
سندان آهنگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاش
تصویر غاش
کسی که مردم را بفریبد، خدعه کننده، فریب کار، خائن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرش
تصویر غرش
فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، ژغند، زغند
غرش کردن: به غرش درآمدن، غریدن، بانگ مهیب برآوردن
به غرش درآمدن: غریدن، بانگ مهیب برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرش
تصویر غرش
خشم، غضب، تندی، تندخویی، غرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبش
تصویر غبش
بقیۀ شب، تاریکی آخر شب
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
مؤنث اغفش. زنی که گوشۀ چشم وی خم داشته باشد. ج، غفش. (ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر دیده نشد. رجوع به حاشیۀ ذیل غفش و تاج العروس و اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
باران سبک، نا گاهی باز گشتن، زدن به تازیانه، انبوهی نمودن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفه
تصویر غفه
پوستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفر
تصویر غفر
پوشانیدن و آمرزیدن گناه
فرهنگ لغت هوشیار
آبگیر شمر، مغاک گودال حفره، شکشیر آبدار، سندان آهنگری و مسگری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطش
تصویر غطش
شب شدن، کند روی از بیماری یا پیری سستی بینایی اشکریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمش
تصویر غمش
سیاهی رفتن چشم از گرسنگی یا تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کفش سخت خوردن، بسیارگادن، زدن با شمشیر یا چوبدستی، شادمانی، فراهم آوردن دزدان، بیم دهندگان مردم پست، دزد
فرهنگ لغت هوشیار
افزون، بلند، فراخی زیست، نا آگاهی، فرو گذاشتن زمین مانده، ستور بی داغ، مرد بی تبار، چامه از گوینده گمنام، سراینده گمنام، پشم شتر، نا آزموده مرد، شتر بی شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرش
تصویر غرش
خشم و قهر و غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفو
تصویر غفو
هم آوای عفو تله شیر، نرگس سرایندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفی
تصویر غفی
تلخدانه در گندم، بیکاره بی سود، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبش
تصویر غبش
تاریک شب تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاش
تصویر غاش
عاشق، دوستدار، فریفته، عاشق در حد اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفش
تصویر طفش
گاییدن، پلیدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شفش گونه ای ماهی رودخانه ای در پارسی به نای پنبه زنی و شاخ درخت کجواج و بیخ درخت نیز شفش گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفش
تصویر تفش
سرزنش طعنه. حرارت گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفش
تصویر خفش
به ضعف بینائی و تنگ شدن چشمان مبتلا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفش
تصویر حفش
خانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفش
تصویر رفش
بیل، کوفتن، بر آغالانیدن، فراخزیستی، خاک انداز، پارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفش
تصویر بفش
عظمت وشکوه وکر و فر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفش
تصویر کفش
پای افزار، پاپوش، نعلین
فرهنگ لغت هوشیار