جدول جو
جدول جو

معنی غضض - جستجوی لغت در جدول جو

غضض
(غُ ضَضْ)
جمع واژۀ غضّه، به معنی ذلت و منقصت. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غضه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غضا
تصویر غضا
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاخ، تاغ، طاق، توغ، آق خزک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشم گرفتن، خشم کردن بر کسی، خشمگینی، خشم
غضب راندن بر کسی: خشم و تندی نشان دادن بر او
غضب کردن: خشم گرفتن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمض
تصویر غمض
چشم برهم نهادن، چشم پوشی کردن، آسان گرفتن در بیع، آسان گرفتن بر کسی
غمض عین: کنایه از فروخواباندن چشم، نادیده گرفتن خطای کسی، چشم پوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیض
تصویر غیض
کم شدن و فرونشستن آب، فروشدن آب به زمین، قلیل، اندک
غیضی از فیضی: کنایه از اندکی از بسیاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرض
تصویر غرض
قصد، مقصود، هدف، قصد و اراده به صلاح خود و زیان دیگری، نشانۀ تیر، هدف
غرض داشتن: دارای قصد و هدف بودن، قصدی به سود خود و زیان دیگری داشتن، کینه و دشمنی داشتن
غرض شخصی: کینه داشتن نسبت به کسی
غرض و مرض: کنایه از کینه و دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
(بَضَ)
آب اندک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ)
دلتنگ و ملول. به ستوه آمده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غرضه. (اقرب الموارد) (المنجد). غرض. (اقرب الموارد). رجوع به غرضه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رُ)
جمع واژۀ غرضه. (منتهی الارب). غرض. (اقرب الموارد). رجوع به غرضه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ضَ)
طعامهای رنگارنگ، مهرهای سپید و خرد که کودکان پوشند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
چیزی. ما عنده حضض و لا بضض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ضُ)
جمع واژۀ حضیض. (منتهی الارب). رجوع به حضیض شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ضُ / ضَ)
داروئیست تلخ. حضظ. جدل. حضد. حضذ. حظظ. حذل. (مهذب الاسماء). حذال.و آن بر دو نوع است: هندی و عربی. عربی آن عصارۀ آسر، یعنی خولان است که آنرا کحل خولان و حضض مکی نیز خوانند و هندی عصارۀ فیلزهرج، یعنی راس هندی است و بهندی رسوت نامند و هر دوجهت اورام رخوه و غیره بکار است. صاحب تحفه گوید: بهترین انواعش مکی است و سرد و خشک است در اول، روشنی چشم بیفزاید و شقاق را دفع کند و سحج را نفع دهد. (تحفۀ حکیم مؤمن). دیسقوریدوس گوید: لوقیون اسم درختی است خاردار با شاخه های به درازای سه ذراع و بیشتر و بر آن برگها باشد زفت و سخت مانندۀ برگهای بقس (شمشاد) با ثمری شبیه بفلفل سیاه. تلخ مزه و املس و پوست درخت زرد است برنگ شیره و عصارۀ لوقیون که با آب خلط کرده باشند و ریشه های بسیار دارد از هر سوی و در بلاد ماقدونیا و بلاد لوقیا و در اماکن دیگر بسیار باشد و بیشتر در زمینهای سنگلاخ روید. ماسرجویه گوید: لوقیون یا فیل زهرج بر سه گونه است: نوعی هندی و نوعی عربی، و چون حضض مطلق گویند مراد نوع عربی آن است و قسم سوم را از چوب زرشک حاصل کنند. یعنی بگیرند چوب زرشک را و نیک در آب بجوشانند تا تمام قوت چوب گرفته شود سپس بپالایند و آب پالوده، بار دیگر بجوشانند تا آنگاه که رنگ سرخ گیرد. همه انواع ثلاثه میان حرارت و برودت، یعنی معتدل و قابض باشند و خاصه نوع هندی در محکم کردن ریشه موی از دیگر انواع بهتراست و حضضی را که از زرشک گیرند، برای اورام نافعترباشد و قوت او قوت دم الاخوین است و رطوبات و دیگر اعضا را خشک کند و بدیغورس گوید: خاصیت حضض و نفع آن در اورام رخوه و حرارت و نفاخات جسد و قطع خون باشد. و طبری گوید: طلاء آن برای رویانیدن موی نافع است وسندهشار گوید: فیل زهرج در دردهای چشم و آماسها و خوره و بواسیر و ریشها سودمند است. و ابن ماسه گوید: نافع است گزیدگی هوام و اورام بیخهای ناخن را و رازی گوید: غرغرۀ آن درخناقها مفید است و ابن البطریق گوید: طلای آن در موضع گزیدگی سگ هار نافع است، بدین معنی که موضع گزیدگی تا بن آن از حضض پر کنند و بعض دیگر گفته اند که آشامیدن آن هر روز نیم مثقال با آب سرد برای این بلیه، یعنی گزیدگی سگ هار سود دارد. (از ابن البیطار)، نام دارویی است که از بول شتر کنند. رجوع به تحفۀحکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و ترجمه صیدنه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
تازه گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج). طری بودن. طراوت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غضر
تصویر غضر
برده کردن، بریدن، گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضف
تصویر غضف
کویک هندی، وردیچ شنزار از پرندگان، فرو هشتگی گوش، تاریک گشتن شب
فرهنگ لغت هوشیار
نشیب پاگاه خولان دارویی است که از پیشاب اشتر سازند پیل زهره چیزی فیل زهره، عصاره گیاه فیل زهره، جمع حضیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاض
تصویر غاض
فراهم آمده انبوه، شب روشن، شب تار از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرض
تصویر غرض
هدف و نشانه آرزومند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاض
تصویر غضاض
نوک بینی، پیشین سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضیض
تصویر غضیض
تازه، شکوفه، چشم سست نگاه، خوار
فرهنگ لغت هوشیار
نورد جامه، آژنگ پوست، شکن زره فرو خوابانیدن چشم را: غض بصر، فرو داشتن آواز: غض صوت، تازه طری، تازه روی خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضب
تصویر غضب
به ستم گرفتن، خشم گرفتن، خشمگینی، خلاف خشنودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیض
تصویر غیض
فرو نشستن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمض
تصویر غمض
چشم پوشی، اغماض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمض
تصویر غمض
((غَ ضْ))
آسان گرفتن بر کسی، چشم پوشی کردن، آسان گیری، چشم پوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیض
تصویر غیض
((غِ یْ))
کم شدن آب و فرو نشستن آن، اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضب
تصویر غضب
((غَ ضَ))
خشم گرفتن، خشمگینی، (ا ) خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضن
تصویر غضن
((غَ ضْ))
باز داشتن، چین و شکن زره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرض
تصویر غرض
((غَ رَ))
مشتاق شدن، آرزومندی، هدف، نشانه تیر، هدف، مقصود، اراده، قصد، دشمنی، قصد بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرض
تصویر غرض
چشم داشت
فرهنگ واژه فارسی سره
خشم
دیکشنری اردو به فارسی