معنی غضن - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با غضن
غضن
- غضن
- نورد جامه، آژنگ پوست، شکن زره فرو خوابانیدن چشم را: غض بصر، فرو داشتن آواز: غض صوت، تازه طری، تازه روی خندان
فرهنگ لغت هوشیار
غضن
- غضن
- به معانی غَضن در حالت اسمی. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غَضن شود
لغت نامه دهخدا
غضا
- غضا
- از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاخ، تاغ، طاق، توغ، آق خَزَک
فرهنگ فارسی عمید
غضب
- غضب
- خَشمگین، عصبانی، خَشمناک، بَرآشفته، غَضَبناک، غَضَب آلود، اَرغَند، اَرغَنده، شَرزِه، دُژ آلود، ژیان، خَشمِن، خَشمگِن، آرُغدِه، آلُغدِه، غَرمَنده، ساخِط، غَراشیدَه، غَضبان، غَضوب
فرهنگ فارسی عمید