جدول جو
جدول جو

معنی غسی - جستجوی لغت در جدول جو

غسی
(دَرَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
غسی
(غَ سا)
جمع واژۀ غساه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به غساه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غسک
تصویر غسک
ساس، حشره ای از راستۀ نیم بالان به رنگ سرخ و بیضی شکل و بزرگ تر از کک که از خون تغذیه می کند و باعث سرایت بعضی امراض می گردد، بقّ برای مثال مدتی شد که چنین شیر خود از بیم غسک / اندراین سمج ز خواب و خور و آرام جداست (مسعودسعد - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسی
تصویر مسی
به رنگ مس، زرد مایل به قرمز، تهیه شده از مس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوی
تصویر غوی
کسی که در بند هواوهوس خود باشد، گمراه، بیراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسی
تصویر حسی
آنچه با حس ظاهر ادراک می شود، محسوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسی
تصویر کسی
کس بودن، انسان بودن، باشخصیت بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبی
تصویر غبی
نادان و کندذهن، کم هوش، کودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلی
تصویر غلی
جوشیدن، جوشیدن مایع در دیگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمی
تصویر غمی
غمگین، اندوهگین، غم زده
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسق
تصویر غسق
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی عمید
(غَ سَ)
جمع واژۀ غساه. (منتهی الارب). جمع غساه، غسیات است یا درست آن غسوات. (از قطر المحیط). رجوع به غساه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لُلْ مَ ءِ کَ)
لقب حنظله بن (ابی عامر) راهب. بدان جهت که روز جنگ احد شهید گردید و فرشتگان او را غسل دادند. (از منتهی الارب) (آنندراج). لقبی است که رسول خدا حنظلۀ انصاری صحابی را داد پس از آنکه وی به غزوۀ احد به دست شدادبن اسود عز شهادت یافت. رجوع به امتاع الاسماع صص 149- 470 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
مؤنث غسیل. (منتهی الارب). به معنی مغسوله. ج، غسالی ̍. (قطر المحیط). (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود
لغت نامه دهخدا
(غِسْ سی)
گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) : فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح، و کذا الرجل. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابراهیم بن اسحاق بن ابراهیم بن عیسی بن محمد بن مسلمه بن سلیمان بن عبدالله بن حنظله غسیل بغدادی، مکنی به ابواسحاق. او از عراقیین، بندار بن بشار و محمد بن مثنی و عمرو بن علی و دیگران روایت کند. در خراسان حدیث کرد و اخبار را تغییر میداد وحدیث را میدزدید. (از انساب سمعانی ورق 409 الف)
عبدالرحمن بن سلیمان بن عبدالرحمن بن عبدالله بن حنظله بن ابی عامر غسیلی، برادر مسلمۀ انصاری از اهل مدینه. او از سهل بن سعد روایت کند، و عبدالله بن ادریس از وی روایت دارد. وی به سال 171 و به قولی 172 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی ورق 409 الف)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شسته. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، غسلی ̍، غسلاء، غسالی ̍. یقال: هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی. (منتهی الارب) (آنندراج). شسته شده. مغسول. مغسوله. (اقرب الموارد). غسل داده شده. غسل شده. رجوع به غسل و غسل شود، گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) (آنندراج). فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح. و کذا الرجل. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ستارۀ دنباله دار. (دزی ج 2 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خرمای تر تباه شده. (منتهی الارب) (آنندراج). رطب تباه و زبون. الرطب الفاسد. ج، غسس. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ)
هریک از قسمتهای درون انار که با پردۀ جدا پوشیده است. (یادداشت بخط مؤلف). ققسی. رجوع به ققسی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لی ی)
منسوب به غسیل، یعنی حنظله که روز احد شهید شد و او را غسیل الملائکه نامیدند. (از انساب سمعانی ورق 409 الف). رجوع به غسیل الملائکه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
شسته شسته، غسل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیله
تصویر غسیله
مونث غسیل شسته مونث غسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسی
تصویر پسی
تاخیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسی
تصویر خسی
پشمباف بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسی
تصویر حسی
آنچه با حس ظاهر ادراک شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسی
تصویر چسی
لاف و گزاف بیهوده: (چسی مالیات دارد (داره))
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسی
تصویر رسی
ستون تاژ (خیمه)، مرد استوار پشته، باران درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسی
تصویر آسی
غمناک، حزین، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسی
تصویر بسی
بسیاری باندازه ای زیاد، بحد کافی. بسیاری تعدادی کثیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
((غَ))
شسته، غسل داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسی
تصویر آسی
اندوه گسار، اندوه گین، پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غسل
تصویر غسل
شستشو، شست و شو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غنی
تصویر غنی
پر بار، پرمایه، توان گر
فرهنگ واژه فارسی سره