جدول جو
جدول جو

معنی غسن - جستجوی لغت در جدول جو

غسن
(غَ)
سست و نرم و فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج). ضعیف. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
غسن
(دَ دَ جَ)
خاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج). مضغ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غسن
(غُ سَ)
جمع واژۀ غسنه و غسناه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
عدی بن زید گوید:
و احور العین مربوب له غسن
مقلد من خیار الدر تقصاراً.
(منتهی الارب).
رجوع به غسنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسن
تصویر حسن
(پسرانه)
نیکو، زیبا، نام امام دوم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غرن
تصویر غرن
صدای گریه و ناله، گریه و نوحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسن
تصویر مسن
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسن
تصویر وسن
نیاز، حاجت
خواب کوتاه، چرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسن
تصویر مسن
سال خورده، کلان سال، پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسق
تصویر غسق
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غین
تصویر غین
نام واج «غ»
حجاب، پوشش، شوریدن دل، پراکنده دل شدن
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غیم، سحاب، غمام، میغ، غمامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسن
تصویر اسن
واژگونه، جامۀ باژگونه، جامۀ وارو، خربزۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسک
تصویر غسک
ساس، حشره ای از راستۀ نیم بالان به رنگ سرخ و بیضی شکل و بزرگ تر از کک که از خون تغذیه می کند و باعث سرایت بعضی امراض می گردد، بقّ برای مثال مدتی شد که چنین شیر خود از بیم غسک / اندراین سمج ز خواب و خور و آرام جداست (مسعودسعد - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسل
تصویر غسل
شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند، شستن و در آب فرو بردن چیزی برای زایل ساختن نجاست یا چرک آن
غسل ارتماسی: مقابل غسل ترتیبی، غسلی که در آن تمام بدن یک مرتبه در آب فرو برود
غسل ترتیبی: غسلی که در آن تمام بدن به صورت تدریجی و با شیوۀ خاصی ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ بدن شسته می شود
غسل تعمید: در آیین مسیحیت، غسل دادن کودکان و کسانی که به دین مسیح می گروند با آیین مخصوص
غسل جنابت: غسلی که مردان پس از جنب شدن به جا می آورند
غسل حیض: غسلی که خانم ها پس از پاک شدن از حیض به جا می آورند
غسل دادن: شستشو دادن، شستن، غسلی که در آن بدن میت طبق دستور شرع و با شیوۀ خاصی ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ بدن شسته می شود
غسل کردن: شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند
غسل مسّ میت: غسلی که به سبب تماس با میت واجب می شود
غسل میت: غسلی که به سبب تماس با میت واجب می شود، غسل مسّ میت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسن
تصویر فسن
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غان
تصویر غان
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، غوشه، سندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسن
تصویر حسن
خوب، نیکو، در فقه ویژگی حدیثی با سند معتبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسن
تصویر حسن
خوبی، نیکویی، ویژگی مثبت، امتیاز، زیبایی، جمال مثلاً حسن نیت،
حسن تخلص: در ادبیات در فن بدیع بیت یا مصراعی که هنگام گریز از تغزل به مدح ممدوح شیوه ای پسندیده و کلمات متناسب و دلنشین در آن به کار رود تا میان تغزل و مدح تناسبی وجود داشته باشد، برای مثال خطیّ مسلسل شیرین که گر بیارم گفت / به خطّ صاحب دیوان ایلخان ماند (سعدی۲ - ۶۴۳)
حسن تعلیل: در ادبیات در فن بدیع آوردن علت یا دلیلی غیرواقعی ولی مطبوع و دلپذیر برای مطلب یا موضوعی، برای مثال خوشم از گریۀ خود گرچه همه خون دل است / زان که بوی تو ز هر قطرۀ خون میآید (امیرخسرو - ۳۵۳)
حسن ختام: به پایان رساندن رویدادی به صورت مطلوب
حسن طلب: در ادبیات در فن بدیع طلب کردن چیزی از کسی با زبان شیرین و کلمات دلنشین که در مخاطب اثر کند و صورت الحاح و گدایی نداشته باشد، براعه الطلب، ادب السؤال، برای مثال شاها ادبی کن فلک بدخو را / گر چشم رسانید رخ نیکو را ی گر گوی خطا کرد به چوگانش زن / ور اسب خطا کرد به من بخش او را (امیرمعزی - ۶۹۱) ،
حسن ظن: ظن نیکو، گمان نیک، خوش گمانی
حسن مطلع: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی نشاط انگیز و مطبوع در بیت اول قصیده یا غزل که از حیث روانی، سلاست، استحکام و واضح بودن معنی موقوف به ذکر شعر مابعد نباشد و بین دو مصراع نیز تناسب تام باشد، براعت مطلع برای مثال آمد بهار خرم و آورد خرّمی / وز فرّ نوبهار شد آراسته زمی (منوچهری - ۱۸۳)
حسن مقطع: در ادبیات در فن بدیع آوردن عبارتی شیرین و دلنشین در پایان سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبن
تصویر غبن
خدعه کردن و چیره شدن در معامله، فریب دادن کسی در خرید و فروش، زیان در خرید و فروش، ضرر و زیان
غبن فاحش: در علم حقوق زیان آشکار و بسیار در خریدن چیزی
غبن کشیدن: متضرر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(غِسْ وَلْ لَ)
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد که در یک هزارگزی خاور تربت جام و یک هزارگزی شمال اتومبیل رو قلعۀ حمام قرار دارد. جلگه ای و معتدل است. سکنۀ آن 114 تن شیعه و حنفی و فارسی زبانند. آب آن از قنات است. محصول آن غلات، تریاک، بنشن، و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
به معنی غسنه است. (منتهی الارب). دستۀ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن. (از منتهی الارب). خصله الشعر من العرف و الناصیه و الذوائب. (اقرب الموارد). رجوع به غسنه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ رَ)
غسنبه آب، برانگیختن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج). غسنب الماء، ثوّره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
دستۀ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن. ج، غسن. غسناه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسن
تصویر عسن
پیه، بلند اندامی زیبایی، درازی زلف پیه پیه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغن
تصویر سغن
خوراک بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسن
تصویر شسن
صدف، که گوش ماهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن
تصویر حسن
نیکوئی، بهجت، خوبی، جمال، بها، خوبروئی، زیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته رسن ریسمان بند پال ریسمان بند طناب، زمام افسار جمع ارسان ارسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسن
تصویر آسن
طعم بگردانیده، بگردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسن
تصویر بسن
از اتباع حسن است: (حسن بسن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسناه
تصویر غسناه
کاکل، گیسو، یال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسنه
تصویر غسنه
کاکل، گیسو، یال
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره پیاله داران و از دسته غانها که درختی است بزرگ و دارای برگهایی است با دمبرگ دراز و دندانه دار و نوک تیز. این درخت در قسمتهای شمالی نیمکره زمین (قسمتهای شمالی روسیه و نروژ) تشکیل جنگلهایی داده است. از پوست آن در برخی نقاط به نام قطران غان می گیرند. برای تهیه قطران پوست درخت را از ساقه جدا و بر روی هم انباشته کنند و پس از چند ماه به طریقه خشک تقطیر نمایند. قطران حاصل از این درخت به مصرف چرمسازی و دارویی می رسد و در بیماری های جلدی نیز به کار می رود. پوست درخت غان نقره رنگ است و دارای ماده ای قابل تبلور به نام بتولین می باشد، براثر ایجاد شکاف در تنه درخت غان شیره ای با طعم شیرین خارج می شود که پس از خمیر نوعی مشروب الکلی از آن به دست می آورند. برای پوست این درخت اثر تصفیه کننده خون و تقویت دهنده دستگاه هضم و تب بر نیز ذکر شده است. این درخت و گونه های مختلفش در جنگلهای شمالی ایران نیز میروید شجره التامول توس قان غوش سندر سندر آغاجی غوش آغاجی غین قین غوشه شجره البتولا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسن
تصویر مسن
سالخورده، کهنسال، پیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسن
تصویر آسن
بدبو، گندیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غسل
تصویر غسل
شستشو، شست و شو
فرهنگ واژه فارسی سره