جدول جو
جدول جو

معنی اسن

اسن
واژگونه، جامۀ باژگونه، جامۀ وارو، خربزۀ نارس
تصویری از اسن
تصویر اسن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اسن

اسن

اسن
در چاه درآمدن و از بوی بد آن بیهوش شدن. (منتهی الارب). بیهوش شدن از دم ِ چاه. (زوزنی) ، اسناف امر، استوار کردن کار. محکم کردن کار، اسناف برق و سحاب،دیده شدن هر دو قرین یکدیگر: اسنف البرق و السحاب، دیده شدند هردو بهم قرین، اسناف بعیر، پیش کردن شتر گردن خود را برای رفتن. (منتهی الارب) ، سِناف بر شتر بستن. سناف برای شتر ساختن. سناف بستن بر شتر. (منتهی الارب). محکم بکردن بربند اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، اسناف ریح، سخت وزیدن باد و برانگیختن غبار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

اسن

اسن
تی پا زدن. اردنگ زدن. کسعْ. زهکونی زدن. زفکنه زدن. شلخته زدن. سرچنگ زدن، خوب و نیکو گردیدن، فرزندان خوب و نیکو آوردن، دردناک سِنع گردیدن (سنع خردگاه دست است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

اسن

اسن
وادیی است بیمن. و گویند وادیی است در بلاد بنی العجلان. ابن مقبل راست:
زارتک دَهماء وَهْناً بعدما هجعت
عنها العیون ُ باعلی القاع من اُسُن.
نصر گوید: اسن وادیی است بیمن و گفته اند از زمین بنی عامر است متصل بیمن. و هم ابن مقبل راست:
قالت سلیمی غداهالقاع من اُسُن
لا خیر فی العیش بعدالشیب والکبر
لولا الحیاء و لولا الدین عبتکما
ببعض ما فیکما اِذ عبتما عوری.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

اسن

اسن
کرسی کانتن پیرنۀ علیا، از ناحیت تارب، دارای 1683 تن سکنه، و راه آهن از آن میگذرد، برآمدن دندان، رویانیدن دندان را. (منتهی الارب) ، اسنان سدیس ناقه، نبت آن. رستن دندان هشت سالگی اشتر و رویانیدن آن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

اسن

اسن
آسن. مزه و رنگ بگردانیده. طعم و لون بگشته. آب ِ بگردیده. بگشته. آب ِ طعم بگشته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

اسن

اسن
جَمعِ واژۀ سِن ّ. دندانها، بار گیاه حُلیا. (منتهی الارب). واحد آن: اسنامه
لغت نامه دهخدا

اسن

اسن
صیغۀ تفضیلی از سن ّ. بزادبرآمده تر. سالمندتر. سالدارتر. سالخورده تر. بسال تر. مسن تر. کلانسال تر. بزرگتر. مهتر: و دعاءالأسن ارجی للاجابه. (معالم القربه) ، بلند شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بالا برآمدن دود. بالا رفتن دخان: اسنم الدخان، بزرگ شدن شعلۀ آتش: اسنمت النار، گیاه حلیا رویانیدن زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا